سلام
* مـسافرتم از صبح جمعه بعد از پایان شیفتم شروع شد و تا ظهر پنجشنبه ش ادامه داشت . ایام امتحان ترم یاس بود و درگیر درس و امتحان بودیم شدید . ولی روی هم رفته خیلی خوب بود . باز به خیلی از برنامه هایی که مد نظرم بود نرسیدم . حتی جای گلایه برای چند نفری موند که متاسفانه یه جورایی حق هم دارن ولی خب اصلا دلم نمی خواد برای وقت و زمانی که خاص خودمه جوابگوی دیگران باشم . مهم اعضای خونواده م بودن که همه شون رو دیدم . یه روز رفتم بیمارستان دیدن همکارهای سابق . از شما چه پنهون ! این مدت آلودگی هوا خیلی اذیتم کرد . بقدری که با خودم میگفتم اگه تو این ایام آلودگی برای پیشنهاد کار باهام تماس میگرفتن بی شک برمیگشتم . حتی روزی که به دیدن همکارای سابق رفتم تو ذهنم بود دفتر مترون مراجعه کنم و ازشون درخواست کنم که مجددا روی پیشنهاد کار به من تجدید نظر کنن ( چند ماه قبل تماس گرفته بودن که من بهشون جواب رد دادم :دی ) . ولی به محض اینکه وارد بخش شدم از دیدن اون هم بی برنامگی حالم بد شد و با خودم گفتم دیوانه بازی در نیاری یه وقت . یعنی باورم نمیشد من یک زمانی عضوی از اون بخش بودم و به قول سرپرستار سابق بخش رو روی یه انگشتم می چرخوندم . به قولی سگ میزد و گربه می رقصید . نصفی از راه رو گذروندم و باقیش رو هم میگذرونم . نیمه ی دومش از اولش راحتتره :)
* حـتما شما هم شنیدین که میگن آقایون خدای رانندگی هستن ! نه ؟ راننده سرویس قبلیمون دست فرمونش عالی بود . گاهی حتی به سلامت عقلش شک میکردم ولی به رانندگیش نه . اگه با سرعت صد و پنجاه تو دل ماشین جلویی میرفت مطمئن بودم که دقیقه ی نود تصمیم درست میگیره و نمیذاره تصادفی رخ بده . ولی ظاهرا ایشون چند ماه اخیر واسه خاطر تخلفات زیادشون :دی گواهینامه نداشتن که وقتی مسئول وسیله ی نقلیه ی بیمارستان فهمید ایشون رو جواب کردن و یک راننده ی جایگزین دیگه وارد عمل شد . اما ایشون از روز اول که شروع به کار کردن حماسه خلق کردن . دقیقا اولین روز مصادف بود با سفر من که تونستم خودم رو به دقایق انتهایی حرکتم برسونم :) امروز هم دیگه خودش رو ترکوند اساسی . از جاده قدیم تهران-کرج یه جاده ی فرعی میخوره که به یه زیر گذر ختم میشه که اتصال جاده قدیم به اتوبان جدیده . راننده ی قبلی چشم بسته وارد این زیرگذر میشد بدون اینکه ترمز بگیره . ولی ایشون به محض ورود به زیر گذر فهمید که بد پیچیده . حالا چه ترافیکی پشت سرش ایجاد شد بماند . که مجبور شد پیاده بشه و به راننده ها التماس کنه که کمی عقب گرد کنن تا بتونه دنده عقب از زیرگذر خارج شه . با کلی مکافات خارج شد . دیگه بهش فرصت ندادن تا دوباره دور بگیره و از زیرگذر عبور کنه . ایشون مجبور شد بیفته تو اتوبان جدید به سمت تهران . بماند که خیلی از همکارهای خسته مون خواب بودن و اصلا نفهمیدن ما داریم دوباره به سمت تهران برمیگردیم :دی ولی اون تعداد اندکی که بیدار بودن هی تیکه می نداختن که " حاجی خیلی باحالی " :))) خلاصه از دل ِ ورداورد بعد از عبور از چند چهارراه داخل شهری برگشتیم به جاده قدیم و دوباره به سمت کرج حرکت کردیم . دقیقا بیست و سه دقیقه دور خودمون چرخیدیم و برگشتیم سر نقطه ی شروع :دی
درسته که ضرب المثلی داریم که میگه تر و خشک رو نباید با هم سوزوند ! ولی خب ضرب المثلی هم داریم که میگه مشت نشونه ی خرواره ! حالا ببینم هنوزم آقایون مدعی هستن که خدای رانندگی هستن آیا ؟؟؟ :)))
* بـیماری داشتیم 78 ساله . وقتی صورتش رو دیدم چشمام گرد شد . اطراف چشمش کبود . با تورم شدید تو ناحیه پیشونی ، گونه ها و قسمت گیجگاهیش . فکر کردم لابد تصادف کرده . وقتی پرسیدم همراهش گفت شوهرش کتکش زده . دیگه نمی دونم حسم رو چطوری بیان کنم . درگیر پزشک قانونی و شکایت و این چیزا بود که واسه قلبش بستری شد . بنده ی خدا با کلی داروی آرام بخش دائما در خواب بود . کتک کاری زن و شوهر رو در هیچ شرایط و سنی عادی نمی دونم . یه سریا هستن که میگن زن یعنی بزن . از نظر من اینا منفورترین افراد جامعه هستن . حالا تو این سن ... هیچ دلیلی نمی تونه قانع کننده ی این رفتار ناهنجار باشه .
* مـی خواستم چند تا تصویر از سفرم اینجا ثبت کنم ولی نمی دونم چرا SHAREit انتقال از گوشی به لپ تاب رو انجام نمیداد . از اونجا که منم اخلاقم طوریه که وقتی ببینم چیزی که مد نظرمه از راه اصولیش اتفاق نمیفته دیگه اصراری بهش نمی کنم و به راهکارهای دیگه حتی فکر هم نمی کنم و در نهایت بی خیالش شدم :)
- ۱ نظر
- دوشنبه ۲۷ دی ۹۵ ، ۱۸:۴۷