* امروز از همکارای بخش خداحافظی کردم . تو یه سری از نگاه ها میتونستم حس دوست داشتنُ ببینم و لمس کنم . وقتی سرپرستارمون گفت آسمون خدا داره پشت سرت آب میپاچه تا باز برگردی :) وقتی کمکی بخشمون که بهم میگه آوا من میمیک صورتم تخس ِ ولی قلبا تو رو دوست دارم ... وقتی دستمُ میگیره و میگه نرو تا برگردم و چند ثانیه بعد می بینم دستاشُ در حالیکه بهم وصل کرده و ازشون قطرات آب چیکه میکنه و میاد میگه آوا برو جلوتر و آبُ همونجا جلوی درب شیشه ای بخش میریزه پشت سرم و باز میاد بغلم میکنه و میگه دعاااااا میکنم که باز برگردی ...
وقتی دم درب شیشه ای ایستادم و می بینم همکارام از فاصله های مختلف دور و نزدیک تو کریدور بخش موندن و با لبخند منو بدرقه میکنن .....
وارد محوطه ی بیمارستان میشم . فلاحت دم درب انبار ایستاده و مشغول تحویل لوازم نوشتاری سه ماهه ی بخش ِ ! با صدای بلند صداش میزنمُ برمیگرده و نگاهم میکنه و از همون فاصله ی دور منو به اسم فامیل صدا میزنه و میگه " خانم ِ ... واقعا حالم گرفته هست از اینکه داری میری " و از همونجا براش دست تکون میدم و خداحافظی میکنم ...
** کمی قبل تر از خروجم از بخش مُهر خودمُ گرفتم و با پنبه و الکل در حال ضدعفونی کردنش هستم . وقتی میخوام مهرُ بذارم داخل کیفم سرپرستار بهم میگه مهرُ بذار اینجا پیشم بمونه بلکه به بهونه ی مهر هم شده بیای و به ما سر بزنی ... میخندمُ در جوابش میگم دستتون درد نکنه دیگه ! یعنی من انقدر بی معرفتم که یه مهر بخواد واسطه ی سر زدن به دوستانم بشه ؟! مهرُ میدم بهش و باز ادامه میدم اگه معرفت داشته باشم چه مهر باشه و چه نباشه میام و اگه غیر از این باشه هزینه ی یه مهر جدیدُ باز متقبل میشم :) میخنده و در حالیکه مهرُ از دستم میگیره میگه " اینُ بده فعلا دستم باشه " ... بی مهر راهی میشم تا از بخش بیام بیرون ...
*** کمی بعد از خروجم از بخش ... وارد رختکن میشم . مثل خیلی از روزها و شبهای دیگه به باقی همکارای بخش های مختلف سلام و خسته نباشید میگم . خیلی هاشون نمیدونن دیگه به اینجا برنمیگردم . در حالیکه کمدُ تخلیه میکنم به اطراف خوب نگاه میندازم ... این بیمارستان مکانی بوده که من زمان زیادیُ اینجا بودم و شبهای زیادیُ زیر سقفش به صبح رسوندم . رخت آویزهامُ داخل ساک میذارم و برای آخرین بار به جای جای کمد نگاه میندازم ... چیزی باقی نمونده جز یه آینه ای که به درب کمد وصل بوده ! و مقداری روزنامه که به در و دیوار کمد چسبونده شده تا لباسها در تماس با دیواره ی کمد قرار نگیرن ... قفل دربُ میندازم و فشار میدم ...
**** برای آخرین بار تایمکسُ لمس میکنم و زمان پایان طرحم دقیقا در ساعت 08:37 روز پنجشنبه 30 آبان ماه ثبت میشه ....
ادامه ی حرفام بدون هیچ گونه رمزی ...
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۰