* وضع و حال این روزهای چیکو ! سعی میکنه کمترین فاصله رو با من داشته باشه . حتی اگه درونه قفس باشه به حدی خودش رو بهم نزدیک میکنه که گیر کنه گوشه ی لونه ش .
بعدم در همون حال چرت میزنه و میخوابه کمی که نفسم بهر دلیلی به تعویق بیفته یه چشمی براندازم میکنه که ببینه هستم یا نه ! واقعنی یه چشمی نگاه میکنه :) وقتی میبینه هستم دوباره اون یک چشم بسته میشه تا مجدد صدای نفسم نوسان پیدا کنه . منم مرض دارم هی الکی دم و بازدمم رو از حالت ریتمیک خارج میکنم تا عکس العمل چیکوجان رو ببینم .
چیکو تنها همدمه این روزهای منه . اگه زیاد ازش می نویسم واسه اینه که عملا من در حال حاضر هیچ کس دیگه ای رو کنار خودم ندارم .
** دیروز وسط اون خیل عظیم جمعیت که اکثریت جوون بودن نمی دونین چطور خودم رو به ایستگاه اتوبوس رسوندم . در همین مسیر نسبتا کوتاه که از قضا خیلی هم زمان برد تا به ایستگاه برسم دستها بود که با محتوای برگه های رنگ و وارنگ تبلیغی کاندیداتوری میومد جلوی روم . منم رحم نکردم همه رو همه روووو گرفتم تا زودتر از جمعیت عبور کنم . اون بین یه دونه ش نظرم رو جلب کرد . اپیلاسیون بانوان !!! یعنی چی ؟؟؟؟؟؟ خخخخخ کلی خندیدم بابت همون یه دونه .
دلم برای پاک بان ها [مامورین زحمت کش شهرداری که تمیزکاریِ خیابونها رو انجام میدن] می سوزه . این انتخابات هم تموم میشه و خلاصه یکی رئیس جمهور میشه [البته اگه خیلی خوشبینانه در نظر بگیریم و انشالله به لطف خدا تو همین دوره ی اول تموم بشه و بره پی کارش و به مرحله ی بعدی نکشه الهـــــی آمین :) ] و عده ای هم شورای شهر و اونوقت این بندگان خدا می مونن و کلی اوراق بی ارزش پاره پاره !!! تازه باید با کاردک بیفتن به جون در و دیوار شهر و تا مدتی ما همچنان شاهد تیر و ترکش اعلانیه ها باشیم ... این روزها اصلا از شکل ظاهری شهر خوشم نمیاد . امروز درختی رو دیدم که میوه داده بود . میوه ش خیلی هم خوشکل و ملوس به نظر میرسید . یه خانم دکتری بود . در تعداد فراوون آویزش کرده بودن به درخت . مثل درخت کریسمس ... اینم یه مدلشه !
اینم حال و روز ملک خصوصیمون :) البته این قسمت ورودی زیر زمینه که شانس آوردم درش بسته بود وگرنه جناب مهندس به گمونم داخل انباری هم تشریف می بردن جهت معرفی شدن :)))) بعد از شب کاری وقتی در حیاط رو باز کردم با همچین صحنه ای رو به رو شدم .اولش زدم به بی خیالی و گفتم بزار بمونه تا شنبه تمیز کنم ولی بعد ترسیدم یه وقتی سر پله ها تلفات بدم اونوقت کی به منه تنها امداد می رسونه !؟! لذا غروب دست بکار شدم و در سِمَتِ پاک بان خصوصی ایفای نقش کردم و حسابی جمع کردم . البته حجم کاغذها بقدری زیاد بود که مجبور شدم همه رو خیس کنم تا در حجم کم در بیارمشون ... یه دونه شونو هم نگاه نکردم . فقط به جناب مهندس یه نگاه عاقل اندر سفیهی انداختم . همین و بس ...
*** پـیرو پست قبلی عرض کنم که خیلی زود اعتراض دوستان به روال کار نتیجه ی معکوس داد . دیشب مجدد گندی زده شد و من بموقع فهمیدم ولی اینبار مدرک جُرم رو نگه داشتم تا صبح به هدنرس نشون بدم که اگه اونا اعتراض به بد تحویل گرفتن من دارن من یه همچین خطاهایی رو به کررات ازشون دیدم که حالا انقدر سین جیمشون میکنم . باتل سرم مربوطه به رویت رابط آموزش رسانده شد و بهش تاکید کردم لطف کن عصر به همکار مذکور نشون بده و بگو " تو نیشی زدی ، هم اینک بنوش ! [زدی ضربتی ضربتی نوش کن] نوش جونش " . اتفاقا رابط آموزشیمون گفت خانم محترم هدنرس بهشون متذکر شده که روال کار آوا درسته شما باید مثل خودش تحویل بگیرین ، در هر اینصورت به اون ایرادی وارد نیست :)
حالا اینبار که برم بخش میدونم بیشتر از قبل نگرانن که بهشون گیر بدم . تصمیم داشتم که دیگه مثل قبل واسه تحویل گرفتن وقت نذارم ولی حالا میگم نه ! اتفاقا باید بیشتر حالشون رو سر جاش بیارم . چون قبلا گزارش نمی دادم ولی از این به بعد باید نگران گزارش شدنشون هم باشن . حقشونه . خودشون اینطور خواستن . حق گلایه هم ندارن .
- ۲ نظر
- پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۰