ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ
عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ
فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
*هـمان روزیکه نوید بودنت را بمن دادند و تورا در وجودم حس کردم ،مادرشدم ...
همان زمان که ترسیدم از نداشتنت ...
ترس از حس از دست دادنت ...
همان زمان که گلایه ام را به خدا کردم که حالا که به من دادی پس چرا میخواهی نداشته باشمش ...
من همان زمان مادر شدم که تو در درونم شکل گرفتی و بزرگ و بزرگتر شدی ...
همان زمان که روزها و شبها در بطنم احساس شدی و حتی برای لحظه ای نخواستم که حس داشتنت را با کسی شریک شوم ...
همان زمان که دعاها برای داشتنت کردم و در تنهایی اشکها ریختم ...
دخترک نازم تو زیباترین معجزه ی خدا برای من بودی ...
زیباترین کودک ... زیبا ترین دختر ...
زیباترین هدیه که خدا در زیباترین روز خلقت برایم به ارمغان آورد ...
فردا روز مادر است . روز من !
روز میلادت ...
روزی که با همه ی وجود تو را به آغوش کشیدم و از شیره ی جانم به تو نوشاندم ...
روزی که بعد از این همه رنج و تهدید حالا تو را داشتم و در لابه لای گردنت نفسهای عمیق کشیدم ...
و عطر پاکی ات را با ذره ذره ی وجودم و تک تک سلولهایم حس کردم ...
روزی که تمامی نگاه ها یکپارچه به پاکی چهره ت دوخته شد ...
تا با نگاه معصومت نوازشی بر نگاه مشتاق و منتظرشان باشی ...
دخترک نازم ! یاس نازنینم فردا روز میلاد توست ...
روز میلاد حس مادرانه ی من ...
این روز را با همه ی وجود به تو و من و پدرت تبریک میگویم ...
** خدا را شاکرم که در همچین روزی مادر شدم ...
هفتم شهریور 1381 مصادف با روز مادر همان سال خدا زیباترین دخترک را به من هدیه داد ...
بابت داشتنش روزی هزاران بار شاکرش هستم ...