MeLoDiC

بایگانی خرداد ۱۴۰۱ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۲
خرداد
۰۱

* دوم خرداد ۱۴۰۱

باز چپاولگران ایران و ایرانی حماسه آفریدند ... به قیمت زیر آوار ماندن هموطنانشان ... به قیمت خون به جگر شدن ملتی که با سیلی صورتشان را سرخ نگه داشتند ...حرومزادگانی که از میله گرد و آهن و نقطه ی جوش ستون و بتون و سیمان دزدیدند و دزدیدند و در نهایت هم میهن خودشون رو زیر آوار بی کفایتیشان دفن کردند ...

درک میکنی غم خونواده ای که سه جوون رو به امید خوشبخت شدن به جای خونه ی بخت به خاک بسپرن؟!

درک میکنی پای دختربچه ی یازده ساله رو توی کیسه ی مشمایی بدن دست پدر بگن بیا این جنازه ی دخترت و پدر کیسه رو تو دستش بگیره و تو خیابون ضجه بزنه راه بره چه درد جانکاهیه ...

آخ بمیرم

بمیرم برای برادری که از روزنه ی بین آوارها با التماس برادرش رو صدا میزنه ....

بمیرم برای مادری که شیون میزنه تا خبری از پسرها و همسرش بگیره ...

بمیرم برای دختری که چشم انتظار پدرش دم خرابه و آوار این غول فریاد میزنه که بابام اینجاست گفت برم هایپرو برگردم .... 

لعنت به شقاوت قلب ...

لعنت به حرومزادگی ...

آبادان مظلوم ....

ایران مظلوم .... 

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۶
  • ** آوا **
۰۱
خرداد
۰۱

سلام 

امروز تولدمه . تولد آوای جوزایی ....

باز طبق هر سال کتایون عزیزم با ویسش غافلگیرم کرد 

شادی عزیزم با کامنتش ... و گلی جون هم همینطور 

معرفت دوستان مجازی خیلی زیاده . هر چند نباید غافل شم از سورپرایز حباب عزیزم (دختردایی گلم) یه هفته زودتر از موعد تولدم هدیه م رو ارسال کرد ...

خلاصه که تولدم مبارک ...

.

.

.

سرحال نیستم . راستش از ۸ اردیبهشت ۹۴ که تهران شروع به کار کردم همیشه تو یه بخش بودم که هدنرسش عالی بود . عشق عشق ... دلگرمیه من بود . بارها بهم پیشنهاد سمت بالاتر دادن ولی من قبول نکردم گفتم میخوام تو همین بخش با همین هدنرس بمونم .... ولی متاسفانه اخیرا یه سرب مسائل تو بخش اتفاق افتاد که بنده ی خدا هدنرسمون زیر سوال رفته و امروز بهم گفت قراره دیگه نیاد و جای دیگه مشغول به کار شه . بهم سپرده غروب باهاش تماس بگیرم و کارم داره . نمیدونم چه خوابی برام دیده . ولی خیلی پکرم که دیگه هدنرسمون نیست . واقعا زن خوبی بود و جز خوبی ازش ندیدم . حالا خیلی مظلومانه از این سمت بعد از بیست سال کناره گیری کرد . 

توف به مدیریت و سیاست غلط بیمارستان ...

گاهی واقعا دلم میخواد کناره گیری کنم از این شغل . منی که با اینهمه عشق وارد این شغل شدم حالا هر روز با دلهره میرم و میام .... اون عشق دیگه نیست . برای بیمارها کم نمیزارم ولی اون لذته دیگه نیست ... و این خیلی بده 

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۰
  • ** آوا **