+ هیچ چیزی به اندازه ی خرید کردن از "لوازم تحریری " و " کتاب فروشی " برای من لذت بخش تر نیست ! ( البته کمی کمتر از خرید کتاب ، خرید عروسک ) عاشق خرید کتابم با اینکه کم می خرم . همیشه بهترین قدم زدنم و ثابت موندم پشت ویترین مغازه ها توی " میدون اتقلاب " تهران بود . داخل پاساژهای چند طبقه ش که پر از کتاب بود . در هر زمینه ای ....
نگاه کردن کتابهای قدیمی و دسته چند دمی که گاهی وقتی ورقشون میزدی گوشه ای از کاغذ تا میشد و از کتاب جدا میشد از بس قدمت داشتن ! کاغذهای رنگ و رو رفته ای که به شدت کاهی بودن ...
همیشه وقتی مجرد بودم دوست داشتم یه اتاق داشته باشم با یه کتابخونه ی بزرگ پر از کتاب ! نشد و هنوزم نشده ... بگذریم ! آرزوهای زیادی هستن که هیچ وقت بهشون نمیشه رسید . اینم شاید یکی از همون آرزوهاست .
دیروز خرید لوازم التحریر یاس رو انجام دادیم . الان دخترکم شاده برای شروع یه سال تحصیلی جدید . امیدوارم که تو سال جدید موفق باشه . موفق تر از هر سال !
+ فردا صبح وقتی یاسی میخواد بره تا یه سال تحصیلی جدید رو آغاز کنه من هنوز تو بخشم ! دیگه نمیتونم قرآن رو بالای سرش بگیرم تا دخملی از زیرش عبور کنه اولین قدم رو برای شروع سال جدید برداره ! بعد کلی تو دلم دعا کنم و وقتی رسید به آخرین پله ای که از درب واحدمون قابل دیده نگاهم کنه براش بوسه بفرستم و دعاهام رو به سمت چشای نازش فوت کنم ...... هر چند نگرانی خودش از این بابت نیست . بیشتر نگران اینه که فردا صبح کی موهاش رو براش ببنده (!) طوری که دلخواهش باشه و در طول روز هی غُر نزنه :(
+ گاهی که به هر دلیلی مجبور میشم از این مسکن های خیلی قوی بخورم و وقتی تعادلم بهم میخوره و مثل آدمهای مست و پاتیل تلو تلو میخورم اونوقتها تازه می فهمم آدمها حتی اختیار دست و پاهای خودشون رو هم ندارن . دیشب خونه ی خاله جون بودیم . همه با هم " البته بجز خاله جون و دایجون (شوهر خاله ی گرام) که البته این دو نفر هم خیلی وقتها کلماتی رو می پروندن که داد باقی هم در میومد " اسم و فامیل بازی کردیم . انقدر خندیدیم که سرم در حد انفجار درد گرفت ! و نهایتا آنچنان سر دردی شدم که حس میکردم مغزم شبیه به ژله شده و می لرزه . شدیدا فشار جمجمه م بالا رفته بود و حتی مهره های گردنمم درگیر شده بود . مجبور شدم که یه مسکن قوی بخورم ! نیم ساعت بعد تعادل نداشتم تا خودم رو به اتاق خوابشون برسونم تا کمی دراز بکشم :)
+ یعنی الان ساعت 09:26 دقیقه هست ؟؟؟ ساعت رو عقب کشیدن ؟؟؟ یعنی من باید امشب یه ساعت دیرتر برم بیمارستان ؟؟؟ یکی بیاد منو تفهیم کنه خواهشا ....
- ۰ نظر
- جمعه ۳۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۲۶