کاش...
يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۱۶ ق.ظ
گاهی وقتها دلم میخواد مرد باشم ! یه مرد که وقتی نیمه شب هوس قدم زدن تو خیابونای خلوت به سرش میزنه کسی نباشه که با انگشت نشونش بده که " این وقت شب اینجا چیکار میکنه " !
یه شب پاییزی و بارونی یا شایدم زمستونی و برفی باشه !
یه پالتو بپوشم و یقه ش رو بدم بالا طوری که تا نیمی از گردن و بخشی از صورتمو بپوشونه و بعد دستامو فرو ببرم تو جیبم و سرمو بندازم پایین !
بی توجه به انتهای جاده فقط برم و برم ....
حالا اگه زمستون باشه و یه خیابون پر از برف ، پوتین های محکم و جون دار مردونه که این ترسو به دلم راه نده که با هر قدمی که بر میدارم نکنه لیز بخورم و نقش زمین شم (!) که چه بهتر !!!
+ امشب از همون وقتاست که دلم میخواد مَرد باشم !
- يكشنبه ۹۱/۰۶/۰۵