* بـعد از چند شیفت خلاصه به روز آف ِ درخواستیم رسیدم . از صبح استارت تمیزی منزلُ زدم و خونه رو حسابی تمیز کردم . بعد از صرف ناهار گوشیم زنگ خورد . شماره ی ناشناس که با 0113 شروع میشد . توی نگاه ِ اول فکر کردم از اصفهان ِ . ولی اشتباه بود . با تعجب گوشی رو جواب دادم . صدای لهجه دار مردی اونوره خط گفت ...
- سرکار خانم س ک ؟؟؟
+ بفرمایید
- من از گزینش ِ دانشگاه علوم پزشکی مازندران ( ساری ) تماس میگیرم
+ روزتون خوش . امرتون ؟
- شما بعنوان نیروی شرکتی بیمارستان شهید رجایی تنکابن گزینش شدین
اجازه ندادم حرفشونُ ادامه بدن . گفتم ولی ببخشید من یک سال بیشتره که از اون شهر رفتم و تهران مشغولم .
- کدوم بیمارستان ؟
+ بیمارستان خ ...
- آهان ! ( لحظه ای مکث کرد )
پرسیدم : فرمودین نیروی شرکتی ؟
- بله !
+ ممنون آقا . گفتم که من خودم جایی مشغولم .
- پس ببخشید مزاحمتون شدم .
+ خدانگهدار ... ( قطع کردم )
نمیتونم انکار کنم که این تماس چقدر روزمُ به گند کشید . چقدر حالم بد شد . چقدر عصبی شدم . از قدیم گفتن " گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی "
من در حال ِ صبر کردنم و کم کم غوره هام میرن تا به حلوا تبدیل شن . اونوقت اینا بعد از دو ساااال که یه سال ِ اولش تماما به انتظار مسخره بازیاشون به هدر رفت حالا که روی روال ِ نسبتا نرمال ِ زندگی افتادم تماس گرفتن که بگن چی ؟ " بیا پرسنل شرکتی شو ؟ "
گوشیُ که قطع کردم فقط بغضم نترکید . فقط اشکم جاری نشد ... ولی بقدری بهم ریخته بودم که خونواده ی همسر گفتن " اصلا بهش فکر نکن . به آینده فکر کن " . با محمد تماس گرفتم و گفت " غصه نخوریا . محکم تر از قبل برو جلو . مام هستیم " . این مسیرُ به این نیت شروع کردم که تا آخرشُ برم . تا یاس بتونه آینده ی بهتری داشته باشه . ولی حالا این تماس ِ مسخره ی عوضی ِ خارج از برنامه . نمی خوام بهش فکر کنم . ولی لجم میگیره . من برای این تماس روزها و شبهای زیادی دعا کردم . حالا ؟! بقول خواهرشوهرم " زن داداش ؟! با جواب ردی که دادی مطمئنا یه جوون دیگه توی اون بیمارستان شروع به کار میکنه . کسی که براش میسر نیست از اون شهر بره " . شب یکی از دوستای سابق بهم اسمس میده که " آوا امروز باهام تماس گرفتن برم برای مصاحبه " ساکن ِ ساوه ست . گفتم بر فرض قبول شی . میتونی بری ؟ ( متاهل ِ و ی بچه ی زیر یکسال داره ). گفت احتمالا شوهرم بتونه انتقالی بگیره اگرم نتونست چاره ای نیست . با برادرشوهرم میزنن تو کار آراد . چاره ای نیست ... چاره ای نیست ... چه افراد زیادی که واسه همین نبودن چاره تن به اجبارهایی دادن که خودشونم دلشون نمی خواست . حالام مغز منُ خر گاز نگرفته برم اونجا تا آخره هر ماه روزشماری کنم برای گرفتن حقوقی که روز واریزش مشخص نیست . چند ماه چند ماه چشم انتظار مزایا و اضافه کاری باشم که واریز نمی شه . از طرفی سر هر سال ِ کاری دست و دلم بلرزه که وای نکنه سال ِ جدید شرکت قرارداد نبنده . اونوقت چیکار کنم ! نه ! من همینجا می مونم . این مدتُ هم تحمل میکنم . سربلندم که اگه به هر دلیلی از محل کارم راضی نبودم به راحتی می تونم جای دیگه ای مشغول شم . نه نیاز به نامه نگاری دارم و نه سفارشی شدن . تهه دلم خوشحالم که به یارو اجازه ندادم حتی پیشنهاد ِ مصاحبه ی حضوری بده . نمی خواستم ی ِ پرستار سخت کوش ولی یدکی باشم که هر زمان به من به عنوان نیروی انسانی نیاز دارن بیان سراغم و یه وقتی که نیاز ندارن بگن برو پی ِ کارت .