+ دیروز صبح با نیت تموم کردن تمیزی آشپزخونه چشم بر جهان گشودیم :( چه نیت کسل کننده ی اجباری هم بوده لامصب ..... خداییش محمد خیلی کمک کرد و اگه جز این بود الان هلاک شده بودم . همینجوریشم هنوز بدنم کوفته ست و درد بدن دارم ... مخصوصا دست درد .
تمامی ظرفها رو با سفید کننده برق انداختم ( الان لذت میبرم .... ولی امان از دیروز با اون بوی مواد شوینده )
و بعد داخل کابینت ها ! سقفشون که کار محمد بود :دی ! تا ظهر ....
ناهار هم مهمون محمد بودیم و بعد از ناهار رفتیم سمت دوهزار برای خرید ماهی قزل الا ....
بعد از خرید محمد گفت بریم کمی بالاتر برف باریده شاید اخرین برف سال باشه که میتونیم ببینیم . این حرفُ به فال نیک گرفتیم و رفتیم . البته اصلا برای برف مجهز نبودیم . یاسی حتی شالگردن و کلاه و دستکش نداشت ....
دیگه از این جاده (کلیک) برفی رفتیم به سمت بالا و رسیدیم به جنگلی که پوشیده از برف بود . باورش حتی برای من هم مشکل بود که این درختها (کلیک ) همونها هستن که تابستون سبز میشن ....
شب قبلش که تو وبلاگ یکی از بچه ها تصویر برف دیده بودم گفتم آرزومه زمین پوشیده از برف بکر (کلیک ) باشه و من آروم آروم روش راه برم و اونو از بکر بودن در بیارم و برف اسیر گامهای من (کلیک) بشه و من دیروز به این آرزوم رسیدم :دی
اینم از پدر و دختری که جنبه ی دیدن برفُ نداشتن :دی ! البته خودمم کم بی جنبه بازی در نیاوردماااااااااا ! ولی بدون دستکش واقعا سرد بود و غیرقابل تحمل ....
+ من عاشق این درخت شده بودم . اون بالا یه ابهت بی نظیری داشت . (عکس واضح تر در ادامه ی مطلب ) یادم باشه تابستون هم ازش یه عکس بگیرم براتون بذارم . اگه خدا عمری بهم داد و باز قسمتم شد . راستش اینو که دیدم باز یادم اومد که چقدر دوست دارم یه دونه از اون بن سای های چندین ساله داشته باشم . مخصوصا افرای پاییزی هم باشه ......... هی وای ! چه آرزوهایی دارم من :-(
از اونجا هم رفتیم مرکز شهر و کمی خُرد و ریز برای اشپزخونه خریدم و بعد برگشتیم خونه و باقی کار :((((( تا ساعت 22:00 دیگه تمومش کردم و الان فقط باید فیلتر هود بخرم که دیگه دل و روده ی اونم جمع شه :دی
بعد کشون کشون رفتم پای تلفن و با مامان تماس گرفتم که گفتن دارن برنامه ی حذفی Aکaدmی رو میبینن . حالا محمد میگه میخوای برو خونه شون ببین . گفتم من دارم از خستگی جون میدم برم کجا ؟؟؟؟؟؟؟ بی خیال ! از مامان خواستم فقط اسمسی بهم خبر بده کی حذف شد .... تاکیدم کردم که حتما اسمس بده و تماس نگیره که من جون بلند شدن و جواب دادن به تلفنُ ندارم :دی
بعد خبر رسید که امیر ............ وقتی مطمئن شدم که خودشه خداییش ذوقیدم . حتی وقتی به یاس گفتم امیر حذف شد خندید گفت " آهان ! خدارو شکر "
به طرفداراش تسلیت عرض میکنم :دی قابل توجه ویرجینیای عزیزم :))))))))))
دوست دارم امیرحسین یا مجید (بازم امیرحسین بیشتر تر مقبوله برام ) اول شن . حالا ببینیم چی میشه .
فعلا که هر دو دوره نظر من درست از آب در میاد تا ببینیم اینبار چه میشود :دی
+ میخواین بدونین چقدر بیادتونم ؟ انقدر که دیروز برای اینکه برای شماها عکس بذارم این عکسها رو گرفتم و الان دیگه هم یاس و هم محمد میدونن من برای وبلاگم عکس میگیرم :دی