عِسی شش انگشتی ...
همان وقتها با خودم میگفتم اگر یک زمانی من پولدار شدم به عسی پول میدهم تا انگشت اضافه ش را بردارد ... ولی من هیچ وقت آنقدر پولدار نشدم که بتوانم به این افکارم بها دهم ...
مهربان بود ولی کسی دوست نداشت با اون همکلام و هم بازی شود . بعدها از دستانش برای ترساندن کسانی که سر به سرش میگذاشتند استفاده کرد ... کم کم جز اوباش مدرسه شد ...
چند وقت قبل در کوچه پس کوچه های شهر دیدمش . ناخوداگاه دنبال انگشت های ششمی اش گشتم . هنوز سر جایشان بود . عِسی با قدی متوسط و هیکلی چاق و ظاهری لات منشانه ... سیگاری لای انگشتانش بود . لحظه ای مات نگاهم شد ولی منم سریع نگاهم را دزدیدم ....
نمیدانم او هم مرا شناخت یا نه ! خیلی دوست داشتم بدانم سرنوشتش به کجا کشید ولی همینکه هنوز انگشت ششمَش را دارد یعنی پولدار نشده .....
یاد علی گاز انبر افتادم . عسی شش انگشتی ! عجب اسم بامُسمایی ...
** چندتایی وبلاگ هست که نویسنده شون آقان و همیشه می خونمشون . خاموش خاموش ...
یکی از اینها " گویی مرا برای وداع آفریده اند " (کلیک) خیلی وقت بود که ازش خبری نداشتم . امروز باز تونستم پیداش کنم و بخونمش :) مطمئنم حباب هم اگه بدونه فرشید باز می نویسه خوشحال میشه .
- سه شنبه ۹۱/۱۲/۲۲