* چـند شیفت قبل بیماری رو از اتاق عمل تحویل گرفتم . خانم پیری بود . نوه ش همراهش بود و همزمان که من مشغول رسیدگی به بیمار بودم اون با گوشی همراهش در حال بحث کردن با شخصی بود [قرص بود بود خوردم به گمونم] و هی تهدید میکرد که روی اعصابم نرو کار دست جفتمون میدم . کمی که گذشت نوه ش که اسمش سعیده بود گفت میره تا قرص مادوپار مادربزرگش رو تهیه کنه . رفت و حدودا ده دقیقه بعد برگشت .
من در حال پانسمان بیمار دیگه ای بودم و کارم که تموم شد وسایل رو جمع کردم که برگردم به تریتمنت . تو کوریدور بخش بودم که یهویی دیدم سعیده با چهره ای رنگ پریده و صورتی عرق کرده تلو تلو خوران به دیوار تکیه داد و تا خواستم به خودم بجنبم [توجه کنید که کلی وسیله ی پانسمان آلوده دستم بود] به دیوار تکیه زد و ولو شد روی زمین . همون وقت اطرافش پر از خون شد . باتفاق یکی دیگه از همکارا رفتیم به کمکش ولی با تمام وجود ممانعت میکرد .
در نهایت بعد از کلی حرف زدن و اصرار راضی شد شماره ای به ما بده تا بهش اطلاع بدیم . اون شماره ی دوست پسرش بود . بیشتر حس میکنم میخواسته که ما به اون پسر این یقین رو بدیم که سعیده سر خودش بلایی آورده . خون کف زمین ریخته بود و سعیده سعی داشت مچ دستش رو از ما قایم کنه . پسر که تماس رو جواب داد مسئولمون براش توضیح داد که بعد از جر و بحث شما سعیده اقدام به تیغ زنی کرده و رگ دستش رو زده . الانم راضی نمیشه که اورژانس ببریمش تا بخیه و پانسمان انجام شه . پسره مورد نظر اصلا براش مهم نبود و خیلی راحت گفت خودم باهاش تماس میگیرم .
از خریت سعیده و از بی خیالی پسر بقدری حرصم گرفته بود که با حالتی پر از عصبانیت رفتم سمتش و گفتم دستت رو بیار جلو ببینم چه غلطی کردی با خودت [این رفتار از من بعید بود] ظاهرا انتظار چنین برخوردی رو از من که همیشه لبخند به لبم ، نداشت . خیلی خودم رو کنترل کردم که تو گوشش نزنم . بغضش ترکید. بیتادین رو ریختم روی دستش و از سوزش دستش رو کشید و برد پشتش . دوباره سرش داد کشیدم و گفتم " واسه اون کثافت دستت رو زدی حالا نازت برای ماهاست ؟! دستت رو بیار جلو ببینم " خلاصه دستش رو جلو آورد زخمش رو شستشو دادم و پانسمان کردم . گوشی رو دادم بهش گفتم " قفل این لامذهب رو باز کن ببینم ، همه رو مَچَل خودت کردی" . رمزش رو باز کرد و دادم به مسئولمون گفتم یه شماره از پدری، مادری ، دایی ، عمویی ... چیزی پیدا کن باهاش تماس بگیر بیان جمعش کنن ببرنش [با مسئولمون هم با خشونت برخورد کرده بودم :)))]
خلاصه تماس گرفتیم و عموش آخره شبی اومد دنبالش و بردش . حالا جالب اینجاست به عموش گفته بودیم که حالش بد شده فشارش افتاده لطفا بیان ببرینش دکتر هر چی میگیم ببریمت اورژانس میگه دفترچه و پول همراهم نیست . اون بنده ی خدا دو ساعت طول کشید تا بیاد وقتی باهاش تماس گرفت که من رسیدم بیمارستان بگو با نگهبانها هماهنگ شه من بیام بالا ... هراسون اومده میگه وای عموم اومد بفهمه منو میکشه . رفته تو اتاق در رو بسته و بیرون نمیومد . دیگه مسئولمون با عموش صحبت کرد و بهش گفت برادرزاده ش چه خریتی کرده و ازش خواست باهاش رفتار تندی نداشته باشه و حتما ببرتش دکتر تا به زخمش که نسبتا عمیق هم بوده رسیدگی کنه . اون بنده ی خدا هاج و واج نگاهمون میکرد و میگفت یعنی چی رگش رو زده ...
بعد از اینکه سعیده به اتفاق عموش رفت همکار دیگه مون که دو ساعت تا اومدن عموی سعیده کنارش بود و سعی میکرد باهاش حرف بزنه تا فکر دختر رو آروم کنه گفت " شانس آوردیم . هم ما و هم بیمارستان . این احمق میگه میخواستم خودم رو از پنجره بندازم پایین . حتی تا لب پنجره هم رفتم و روی کاناپه ایستادم ولی بعد دیدم اون پایین در حال ساخت و سازن و تنها به ارتفاع دو طبقه دارم و این باعث مرگم نمیشد و تنها دست و پام میشکست . برای همین منصرف شدم و رفتم تیغ خریدم و کشیدم به دستم "
ما طبقه ی چهارم هستیم + یک طبقه ی همکف = طبقه ی پنجم :)
حالا تصور کنین اگر اون پایین ساخت و ساز نبود این دختره ی احمق میخواسته خودش رو از طبقه ی پنجم به درک واصل کنه . الان که فکرش رو میکنم میبینم عجب شانسی آوردیم ...
** آقای خاتمی استاد روانشناسی بالینیمون میگفت آمار اقدام به خودکشی در خانمها بالاتر از آقایونه ولی جالب اینه که درصد خودکشی موفق آقایون بالاتر از خانمهاست ... و این یعنی خانمها بیشتر قصدشون جلب توجهه ولی آقایون میخوان از بیخ و بن خودشون رو بکشن ! تاسف باره ولی واقعیته .
بقول مسئولمون این دختر اگر میخواست واقعا بمیره بعد از اینکه رگش رو زد یه گوشه ی دنجی خودش رو گم و گور میکرد تا از خونریزی تموم کنه نه اینکه کل آسانسور و کریدور رو به گند بکشونه و بیاد وسط پنج تا پرستار ! خب مشخصه پرستارها هیچ وقت دست رو دست نمیذارن تا اون واسه خودش یواش یواش بمیره :)
نتیجه ی اخلاقی این پست :
1- اگر خواستین خودکشی کنین [البته به شرط مُردن واقعی] هرگز نزدیک یک پرستار این کار رو نکنین . اونا شعور ندارن و بی شک جلوی موفقیت صد در صدی شما رو خواهند گرفت . یه همچین آدمهای بی درکی هستن .
2- هیچوقت گول لبخندهای ظاهری یک پرستار رو نخورین . درون هر کدوم از اونها می تونه یک گودزیلا خوابیده باشه که یهویی بیدار شه خفتتون کنه . از ما گفتن.
3- پرستارها قابل اعتماد نیستن ! زنگ میزنن آمارتون رو به خونواده هاتون میدن .
+ اگر شما نتیجه ی دیگه ای کسب کردین بنویسین . به نام خودتون درج میشه :)
+ نتیجه ی اخلاقی شباهنگ عزیز : به خاطر کسی بمیرید که لااقل برایتان تب کند.
+ نتیجه ی اخلاقی آقاگل عزیز : به خاطر یه نفر دیگه خر نشید به بچههاتونم بگید خر نشن. :|
+ نتیجه ی اخلاقی آقا جواد : اینکه مردن که کاری نداره اگه مردی زندگی کن.