MeLoDiC

مردی با جوراب سبز ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

مردی با جوراب سبز ...

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۳ ب.ظ



* با تمامی وسواسی که همیشه به خرج میداد ، با تمام سختگیری های دخترانه اش ... با تمام حساسیتی که بر روی پوشش خواستگارها داشت ... با اینکه اگه پسری برای خواستگاری می آمد و علاوه بر کت و شلوار مارک دار کراوات نداشت اصلا لحظه ای درنگ نمیکرد و خیلی زودتر از آن که خانواده ی پسر انتظارش را داشتند جواب NO را می کوباند بر سینه شان و میگفت اینبار ما را بخیر و شما را به سلامت ... 

حالا امشب از لای درب نیمه باز اتاق به انتهای پذیرایی سرک میکشد . خواستگار را تا بحال ندیده ولی از دور یک جفت پا می بیند که هی روی هم کشیده میشود ... انگار یکی این پا و آن پا میکند... یک جفت جوراب سبز ... 


خدایا مگر میشود ؟! جوراب سبز ؟! کمی بیشتر دقت میکند ... شلوار طوسی ... 

عمق فاجعه وقتی نمایان میشود که بعد از ورود به پذیرایی مطلع میگردد که خواستگار همان است ... مردی با جوراب سبز ، شلوار طوسی و با چهره ای که ته ریش بر آن خودنمایی میکند ... 

ادامه ی صحبت ها در باب ازدواج بیشتر شباهت به طنز پیدا میکند . در دلش میخندد ... به جوراب های سبز ... به شلوار طوسی ... از نگاه او این مرد حتی ارزش فکر کردن نیز ندارد ... 

.

.


یک ماه بعد در یکی از روزهای دی ماه سر کلاس یک دبیرستان مختص بزرگسالان ، دبیری با چهره ای کاملا تغییر یافته که او را از دنیای دخترانه جدا کرده و وارد دنیای متاهلی کرده ، جلوی تخته سیاه رو به روی دانش آموزان می ایستد و در یک جمله میگوید " هیچ کس باور نمیکرد که من زمانی همسر مردی شوم که شب خواستگاری شلوار طوسی بپوشد با جوراب سبز ! و در واقع کتی در تن نداشته باشد و حالا من عاشق این مردَم " 

+ بعدها از خاطرات خواستگاری و ازدواج و حتی عاشقانه های گاه و بیگاهشان برایمان میگفت ... و کمی جلوتر که رفتیم حتی عکسهای عقد و عروسیشان را هم دیدیم :) 

 خانم علی اکبری ... هر کجا که هستی برایتان آرزوی شادی و خوشبختی دارم :) 


  • جمعه ۹۲/۰۹/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">