مردی با جوراب سبز ...
* با تمامی وسواسی که همیشه به خرج میداد ، با تمام سختگیری های دخترانه اش ... با تمام حساسیتی که بر روی پوشش خواستگارها داشت ... با اینکه اگه پسری برای خواستگاری می آمد و علاوه بر کت و شلوار مارک دار کراوات نداشت اصلا لحظه ای درنگ نمیکرد و خیلی زودتر از آن که خانواده ی پسر انتظارش را داشتند جواب NO را می کوباند بر سینه شان و میگفت اینبار ما را بخیر و شما را به سلامت ...
حالا امشب از لای درب نیمه باز اتاق به انتهای پذیرایی سرک میکشد . خواستگار را تا بحال ندیده ولی از دور یک جفت پا می بیند که هی روی هم کشیده میشود ... انگار یکی این پا و آن پا میکند... یک جفت جوراب سبز ...
خدایا مگر میشود ؟! جوراب سبز ؟! کمی بیشتر دقت میکند ... شلوار طوسی ...
عمق فاجعه وقتی نمایان میشود که بعد از ورود به پذیرایی مطلع میگردد که خواستگار همان است ... مردی با جوراب سبز ، شلوار طوسی و با چهره ای که ته ریش بر آن خودنمایی میکند ...
ادامه ی صحبت ها در باب ازدواج بیشتر شباهت به طنز پیدا میکند . در دلش میخندد ... به جوراب های سبز ... به شلوار طوسی ... از نگاه او این مرد حتی ارزش فکر کردن نیز ندارد ...
.
.
یک ماه بعد در یکی از روزهای دی ماه سر کلاس یک دبیرستان مختص بزرگسالان ، دبیری با چهره ای کاملا تغییر یافته که او را از دنیای دخترانه جدا کرده و وارد دنیای متاهلی کرده ، جلوی تخته سیاه رو به روی دانش آموزان می ایستد و در یک جمله میگوید " هیچ کس باور نمیکرد که من زمانی همسر مردی شوم که شب خواستگاری شلوار طوسی بپوشد با جوراب سبز ! و در واقع کتی در تن نداشته باشد و حالا من عاشق این مردَم "
+ بعدها از خاطرات خواستگاری و ازدواج و حتی عاشقانه های گاه و بیگاهشان برایمان میگفت ... و کمی جلوتر که رفتیم حتی عکسهای عقد و عروسیشان را هم دیدیم :)
خانم علی اکبری ... هر کجا که هستی برایتان آرزوی شادی و خوشبختی دارم :)
- جمعه ۹۲/۰۹/۲۲