MeLoDiC

بایگانی تیر ۱۳۹۹ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۸
تیر
۹۹

سلام به همگی ... مثلا خیلیا هنوز به اینجا سر میزنن ...

چه خبر از این روزهاتون؟ شماهم ماسکش میپوشین ؟ :-) 

*واقعیت اینه به مرحله ی بی انگیزگی رسیدم. یعنی جفت دستام به نشونه ی تسلیم دادم بالا و گردنم از مو باریکتر . ولی انصافا با خدا اتمام حجت کردم که اگر قراره به کرونا مبتلا شم نصفه و نیمه نباشه. تمومش کنه و خلااااص . تو این زندگی دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. و حتی نمیدونم کجای این زندگی ایستادم، نشستم و یا وا دادم .

** پنجشنبه ای که گذشت بابا دومین جلسه ی شیمی درمانیش بود. هر بار توی بخش به مریضی خدمت میکردم و از تهه دل برام دعا میکرد میگفتم برای من دعا نکن، دعا کن بابا و مامانم تندرست باشن. ولی انگاری خدا یه تدبیر دیگه ای اندیشید و جور دیگه ای رقم خورد. خدایا خودت حامی همه ی مریضها باش همینطور پدرم. پدر ورزشکار و زحمتکشم. اصلا دلم نمیخواد جز تن سالم و قوی باباجون تصویر دیگه ای برام نقش ببنده. باز هم توکل به خدا. 

*** روی تختم دراز کشیدم کمی اونورتر از پاهام روکسی چمبره زده و صدای نفسهاش رو میشنوم. امشب یه کلیپ دیدم از پسر جوونی که سگی رو حلق آویز کرد و فریاد میزد این همون سگیه که هفتصدهزار تومن بهم خسارت زده. بعدش اوردش پایین با طناب شروع کرد شلاق زدن و در نهایت حیوون رو با همون طناب چرخوند و چرخوند و من تا همین لحظه هم هنوز صدای زوزه هاش رو میشنوم..... خدا لعنتت کنه . تا چه حد انحطاط؟! گردنمون رو برای حیوون زبون بسته کلفت کردیم و زورمون به اونها رسیده. مملکتمون به فنا رفته عرضه نداریم طلب حق کنیم و خسارت بگیریم اونوقت یه حیوون که درکی از استدلال نداره رو به جرم خسارت هفتصد هزار تومنی تا اون حد شکنجه میکنیم.... اکثر ما ایرانیها شدیم نارنجکی که ضامنمون رو توی انگشت گرفتن و هر لحظه ممکنه بکشن... اونوقت ما بمب .... منفجر میشیم و منفجر میکنیم. این تهه تهه هنر ماست. 

دلم خیلی گرفته. اینستارو که باز میکنم حالم بد میشه. از تصور اینکه خیلیها هنوز با گل و درخت عکس میگیرن ، عکس از سفره هاشون و سفرهاشون میزارن .... درسته اینستاگرام واسه اشتراک گذاری تصاویره ثبت شده هست. ولی تو این زمونه این حقیرترین استفاده ی ممکن از یک ابزار جمعی هست. 

**** این بار که بهم پیشنهاد هدنرسی بدن بی شک قبول میکنم. 

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۳:۵۸
  • ** آوا **