MeLoDiC

بایگانی تیر ۱۳۹۳ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
تیر
۹۳


 

سلام به همه ی دوستان ! طاعاتتون قبول ... 

* بـه لطف کلیک کردنهای اجباری ، برنامه ای روی سیستمم نصب شده بود که حسابی حالمُ سر جاش آورد و تنبیه شدم که دیگه هر چیزی ُ کلیک بی مورد نکنم :))) خلاصه بعد از کلی کنکاش و پرس و جو با راهنمایی دوستان به این نتیجه رسیدم که از کنترل پنل تمام برنامه های ناشناس جدیدُ  unistall کنم که شکر خدا بعد از دو سه شب تلاش پی در پی موفقیت حاصل شد و این چنین شد که الآن بنده در خدمت شما حاضر می باشم . 

** امروز ( در واقع میشه دیروز یعنی یکشنبه ) فرشمونُ تحویل گرفتیم . رفو انجام شد و کمی خیالم راحت شد . البته از اونجا که خودم لطف نموده بودم و زمان کشفیات پارگی فرش چند تایی از نخهای بافتُ خارج کردم محل رفو شده کمی ملموس ِ ! ولی در مجموع خوب شد . امروز یه جابه جایی اساسی داشتم و حسابی خونه رو تمیز کردم . خیلی بده که نظم خونه بهم بریزه . این مدت نبود فرش کمی خونه رو بهم ریخته بود که شکر خدا اونم امروز برگشت سر جاش و در واقع الآن همه چی عالیه . 

*** گوشی بنده یکعدد سونی اریکسون بسیار بسیار نجیبی می باشد که هیچ گونه برنامه ی خارج از اصالت خودشُ پذیرا نیست . این مدت وایبرها و لاین ها بود که دانلود کردم ولی نصب نشد که نشد . تنها آیکون گوشی بنفش وایبر توی منو ظاهر میشد ولی دریغ از کوچکترین فعالیتی :) تنها برنامه ای که گوشیم اونُ پذیرفت واتساپ بود که هنوزم پذیرای وجود مبارک واتساپ می باشد ( گوشیمُ میگم ) ! دیگه به لطف واتساپ و Wifi پیامهای رایگان و فایلهای صوتی و تصویری هست که ویژژژژژژ از جلوی دیدگان ایرانسل بتاز می رود و ایرانسل هم برای اینکه شارژ خطمان همچین درون سیم کارتمان جا خوش نکند و بنده خوش بحالم نشود اسمس تبلیغی هست که برایمان فرت و فرت می فرستد :( از هر نوع و سایزی ! 

**** چـند روز قبل اسمسی داشتم با این محتوا ! رب آلو کیلویی 13000 تومان . در صورت تمایلی با این شماره ....... تماس بگیرید ! به نظر شما بعد از خواندن چنین پیامکی جز دیوار میتوان دنبال چیز دیگری بود ؟؟؟؟

***** به حامد میگم ( پیامکی البته ) " چی میشد منم یه داداش داشتم تو فقانسه بود و برام یدونه گوشی توووووپ میخرید کادو تولدم میداد و سوپرایزم میکرد بعد من با اون گوشی باهاش تماس میگرفتم و میگفتم چقدر دلم برات تنگ شده ایکاش زودتر بیای ایران . تو جوابم میگه " آبچی از اون حرفاستااااااا . مگه نداری؟ خودم نوکرتم فقط بذار وضعم توپ شه " :دی بهش گفتم که خیلی دلم براش تنگ شده و اینجا جاش حسابی خالیه . گفتم دلم میخواد باز تو بودی و ما ! یک شب یلدا و رقص انگشتای تو روی گیتار و خوندنهای دست جمعی .... 


  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۱:۲۴
  • ** آوا **
۲۶
تیر
۹۳

* دوستان مرورگرهام (اپرا ، گوگل کروم و فایرفکس ) شدیدا بهم ریخته ن و برای وارد شدن به مدیریت وبلاگم حسابی درد سر میکشم . یه جورایی به اندازه ی سختی کندن چهل ستون و گذر از هفت خان رستم می مونه . در واقع میز کار مدیریت وبلاگم وقتی باز میشه تنها و تنها میتونم یکی از کاربردهاشُ انتخاب کنم و بعد دیگه به کل غیب میشه . به این ترتیب هر بار که با کلی کلیک کردن و تو سر کیبورد کوبیدن وارد میشم تنها میتونم یه حرکت انجام بدم . حالا از هر نوعی که میخواد باشه و دیگه هیچ !!! متاسفانه قادر به خوندن نوشته هاتون و همینطور گذاشتن نظر نیستم . کوتاهیمُ ببخشین . شما همیشه بهم لطف داشتین . ولی انصافا جا برای گله ای از جانب من نمی مونه اگر شما هم به جبران تمام این نبودن هام نخواین نظری بذارین ... 

فقط یه خواهش ...

در این شب عزیز از شماها خودخواهانه میخوام به یاد من هم باشین . 

+ برای کتایون عزیزم ! اعتراف میکنم که پست اخیرت خیلی طولانی بود و نتونستم همه شُ بخونم ... در نتیجه نتونستم انجام وظیفه کنم :))

+ نگین جان پیغامتُ به دوست جون رسوندم و گفت "سلام منُ به نگین برسون و بگو منم دلم براش تنگ  شده و به زودی به جمع شما میام " . نگین جان من نمیتونم وبلاگت بیام :(

+ ساراجان  لطف کن آدرس وبلاگتُ برام بذار بین وبلاگ دوستان پیداش نمیکنم :( 


  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۰
  • ** آوا **
۲۴
تیر
۹۳


 

* ندای عزیزم ! هنوزم میای اینجا ؟؟؟ دیشب خواب دیدم برام از خودت ردی گذاشتی . حیف که وقتی به وبلاگم سر زدم فهمیدم همه ش خواب بود .

امشب مثل خیلی وقتها کمی تو آرشیوم گشتم . یهویی با دیدن کامنتهای دوستان دلم برای نانازم ، برای نائیریکا ، برای داداش مرتضی ، برای سانازم ، برای مریم جونم و ... برای همه ی اونایی که زمانی خیلی نزدیک تر از حالا حسشون میکردم تنگ شد ! امیدوارم که هر کجا هستین سلامت باشین .  

** امشب خیلی اتفاقی فهمیدم وسط طرح حاشیه ی فرشمون غیر عادیه . از زیر که نگاه کردیم متوجه شدیم به اندازه ی کف دست پاره شده ! حسابی اعصابم بهم ریخت . حالا فردا قراره محمد بره ببینه جاییُ میتونه پیدا کنه برای رفو تا قبل از اینکه تمام بافتش کنده شه یه بلایی سرش بیارن . اشتباه کردیم برای عید فرشهارو دادیم قالی شویی ... معلوم نیست چه بلایی سرش آوردن که اینطوری شده ...


  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۱
  • ** آوا **
۲۱
تیر
۹۳


 

* دیشب وقت خواب ماه همدمم بود ... 

باورم نمیشد که این میهمان ناخوانده به اتاقم سرک بکشد !

نسیم خنک شبانگاهی به همراه نگاه های روشن ماه ! شب ، شب ِ دلنشینی بود ! 


  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۸
  • ** آوا **
۲۰
تیر
۹۳


* دو شب قبل وقتی قسمت دهم از برنامه ی ماه عسلُ تماشا کردم ... لذت بردم از این همه حس دوست داشتنُ عشق ! حالا اشکهامون بماند . هم من و هم محمد ... 

امشب دوباره دلم سولمازُ با صحبتهای پر از حس دوست داشتنشُ خواست . دانلود کردم و دوباره و چند باره نگاه کردم . به نگاه پر از شور و هیجانش . به دستای کم توانش که با زحمت به سمت همسرش می برد و مرد قصه ی ما خیلی آگاهانه دستاشُ تو دست خودش میگرفت و با انگشتش آروم پشت دست سولمازُ نوازش میکرد ... از برق نگاه ِ خیسش ... از شرم و حیایی که داشت . همه و همه ستودنی بود . خدایا این دوست داشتنُ برای این زوج جوان هر روز بیشتر و بیشتر کن ... 

ولی من سوای از این همه علاقه ای که میشد از کلامشون از نگاهشون و از تک تک حرکاتشون حس کرد ، معتقدم که پدر و مادر احسان نقش خیلی خیلی مهمی در حفظ و مراقبت از این عشق داشتن . اینکه حامی این زندگی شدن . اینکه پسرشونُ طوری تربیت کردن که با دل عاشق شه نه با چشم سر ... و اینکه احسان اجازه نداد هیچ کس براش از سر دلسوزی راه و چاه نشون بده . این حرفها خیلی درد داره . اینکه بگن تو جوونی به فکر خودت باش . اینکه بگن همسرت قادر نیست و چه و چه .... 

یادمه ! اون دو سه ماهی که صورتم فلج شده بود با اینکه اون مشکل در برابر چیزی که سولماز باهاش دست و پنجه نرم میکنه هیچ بوده ! هیچ ... ولی با این وجود بودن افرادی که با حرفاشون خنجر بزنن به قلبم . یک روز از یکی از آشنایان یه جمله شنیدم که خیلی قلبمُ رنجوند . خیلی زیاد ! و لبخند تائید شخص دیگه ای در جواب اون حرف ِ تلخ ... زهر بود برای من . من که خیلی زود خوب شدم و شکر که الآن صحیح و سلامتم و توی صورتم هیچ اثری از اون اختلال عصبی به جا نمونده . ولی تو رو خدا اگه یه روزی با همچین مواردی برخورد کردین نظر دلسوزانه تونُ برای خودتون نگه دارین . اگه تشویق نمیکنین تهدید هم نکنین . اگه کمک نمیکنین ضربه هم نزنین . اگه محبتشُ نداری که همدردی کنی خواهشا زبونتُ به زخم و کنایه نچرخون . همه ی اینا نه تنها درد داره بلکه خیلی زودتر از زود به خودت برمیگرده . 

برای پدر و مادر عزیز و بزرگوار احسان آرزوی سلامتی دارم . الهی که بعد از خداوند، سایه ی این بزرگواران بر سر احسان و سولماز عزیز که واقعا دوست داشتنی هستن مستدام باشه ... الهی آمین ! 




  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۰ تیر ۹۳ ، ۰۳:۰۵
  • ** آوا **
۱۹
تیر
۹۳


با توجه به اعتراض دوستان لینکهای این پست حذف شد . ولی واقعا متاسفم برای افرادی که دچار بیماری روانی هستن و از سر فقر و فلاکت به همچین شغلهایی رو میارن و بیشتر برای مراکزی که بدون شناخت همچین افرادیُ برای کار استخدام میکنند ! بچه آزاری ، اونم از نوع کودکان نوپایی که هنوز هیچ دفاعی برای خودشون ندارن کثیف ترین کاری که در حق یه کودک میشه انجام داد ..... !

ببخشید اگه با ثبت این پست ناراحتتون کردم ... 

* امشب با دیدن این فایل تو F.B بدجوری حالم گرفته شد . این آدرسش ! [کلیک کنید]

دلم میخواست دستم به این زن ِ بیمار می رسید ، هیچ کار خاصی باهاش نداشتما ! فقط بینی شُ نگه میداشتم و یه گالن آب میریختم تو حلقش بدون اینکه بهش مجال نفس کشیدن بدم .... حالا با کشیدن مو و کشیده زدنهای توی صورتش کاری ندارم .... 

اینم لینک این فیلم در یوتیوب ! [کلیک کنید]


  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۴
  • ** آوا **
۱۸
تیر
۹۳


 

* نمیدونم از بین شماها کسی هست که سریال "مدینه" رو تماشا کنه یا نه ! با اونایی هستم که تماشا میکنن ...! اون فضای سرسبز و زیبایی که امشب توی سریال نشون داد همون زادگاه مادری ِ بنده ست . حالا بهم حق میدین که انقدر به زیبایی اونجا بنازم ؟! واقعا خود ِ بهشت ِ ... 

+ بازی آلمان - برزیل ! تا دقیقه ی 26 برزیل تنها 4 گل نوش جان کرده :دی چه فضاحتی :))))

و اما نیمه ی دوم بازی =» 6 و بعد ! =» 7 تا گل .... فقط در طی 81 دقیقه !

نتیجه ی نهایی بازی 7 -1 به نفع آلمان :) برزیل الآن لهه له شده ! 


  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۰
  • ** آوا **
۱۷
تیر
۹۳


 

* من تا به این لحظه فکر میکردم جیرجیرکهای اطراف خونه مون از طلوع خورشید تا وقت غروب یکسره میخونن و جیرجیر میکنن ! تا همین اندازه شم برام تعجب آور بود . ولی امشب و این لحظه وقتی باز به صدای شب دقت کردم شنیدم که جیرجیرکها همچنان میخونن ! با شدت کمتر و البته هم نوایی قورباغه ها .... :) 

همینجا یک اعترافی کنم ! من وقتی بچه بودم فکر میکردم این صداهای شبانه از ستاره هاست . در واقع ستاره های دنیای بچگی من شبها علاوه بر اینکه به من چشمک میزدن برای من سوسو هم میکردن :))) الآن که فکرشُ میکنم به اون افکار کودکانه و نابخردانه ی خودم می خندم :دی 

کاشف به عمل اومد که جیرجیرکها نمی خونن . بلکه از لرزش بالهاشون همچین صدایی ایجاد میکنن ! نمیدونستم و برام خیلی جالب بود . مرسی شادی جان :***

** افطاری که گذشت منزل ابجی بزرگه بودیم ! بعد این باباجون ِ ما نشسته بود و اخبار ورزشی نگاه میکرد و من و خواهرم به اتفاق مامانی هر کدوم تو آشپزخونه به کاری مشغول بودیم ! مثلا من در حال سرخ کردن آرد برای حلوا بودم . آبجی بزرگه هم در حال سرخ کردن کتلت ها ... مامان هم مشغول جمع و جور کردن دور و برمون :دی یه وقتی دیدیم باباجون میگه " انگشت مسی ُ قطع کردن " ! ما هر کدوم با ابزاری مثل کف گیر و قاشق به دست رو به تی وی ... با چشمانی فراااااااخ هاج و واج مونده بودیم که یعنی چی ؟! چرا ؟! چه کسی ...؟! خلاصه هر کدوم از ما کلی آه و افسوس و حیف و ... بابت بازی زیبای مسی و عذاب دردناکی که بالطبع در هنگام قطع کردن انگشتش کشیده .... حتی مامان کلی درد و بلای مسیُ به جون خودش گرفت و میگفت برای مسی حیف بود . 

مسلما" با حضور هر کدوم از غایبین جمع خونوادگیمون این خبر انتشار پیدا کرد و باز هم همدردی ما با مسی ... تا اینکه اومدم خونه و کلی تو نت سرچ کردم تا بلکه خبری از مسی و آمپوته شدن انگشتش ببینم که در نهایت با این خبر [کلیک کنید] مواجه شدم :) الآن بنده از کذب بودن این خبر ( که صد در صد گوشهای پدر بزرگوار ما بد و ناقص شنیده بود ) بسی خرسندم :دی و شایان ذکر است ؛ از آنجا که این وقت از شبانه روز اُفُق نایاب است ترجیحا" و استثنائا" در شَفَق محو میشوم :دی 

شایعات به همین راحتی زبان به زبان میگردد ... دقیقا" به همین راحتی ! :)))

سه تا اسمس فرستادم برای مامانی و دو تا خواهرام با این مضمون " سلام ، تو نت سرچ کردم از مسی فقط یه خبر شنیدم اونم اینکه تو آرژانتین آشوبگرا زدن دو تا انگشتای مجسمه ی مسی رو از بیخ کندن . مجسمه ی مسی . نه خود مسی :-)))) باباجون عجب جوی داده بودا " 

 


  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۳:۵۶
  • ** آوا **
۱۵
تیر
۹۳


 

* ما چند روزی هست که هی دلمان میخواهد بنویسیم ولی نوشتنمان نمی آید ! حتی با اولتیماتومی که دوستان داده اند باز هم نتوانستیم این حس گریز پا را رام خویش کنیم .... امشب به سیم آخر زدیم . گفتیم ما می نویسیم خواست بیاید و خواست نه ! اصلا به دَرَک :)))) 

این چند روز که از ماه مبارک می گذرد ( از شروعش البته ) کلا" روال زندگیمان 5 ساعت به عقب رفته . عملا بعد از صلاه (ت) صبح تازه بسم ال... میگیریم برای خواب ! البته تمام این ضمایر و افعال جمع در اول شخص مفرد که من باشم خلاصه می شود :)))) 

بعد از شش ساعت خواب مجدد به کار روز می پیوندیم . حالا مگر این ساعات میگذرد ؟؟؟ وای به روزی که بیکار هم باشیم . مگر چقدر می شود سبزی پاک کرد ، لوبیا سبز خرد کرد و پخت و کرفس را تکه تکه کرد و سرخ کرد و بسته بندی نمود و امثالهم ؟؟؟ نمی شود دیگر ! تازه هر روز که نمیشود هی این اعمال را تکرار کرد ! می شود ؟؟؟ 

گاهی هم سری به محل مادری بزنیم ! خب دو روز ِ تمام می شوند . یا مثلا کتاب بخوانیم ... باز هم وقت زیاد می آید ! به نظر من آدم باید یک مادر شاغل باشد . این خیلی بهتر است تا یک مادری که بوی سبزی سرخ کرده و پیاز داغ بدهد تازه احساس بی کفایتی هم بگذارید تنگ این بوهای خوش زنانه ! 

تازه از سر وقت زیاد هی فرت و فرت فیلم دانلود میکنیم و هنوز فرصت نکردیم که تماشا کنیم ! همه مانده اند در گنجه :)))) و باز از سر همین وقت زیاد زدیم ویندوز این بینوا را ترکاندیم . تازه شانس آوردیم . همین ترکانیدن ِ سیستم منجر شد که امروز دو بار برویم در مرکز شهر برای نصب ویندوز و این کلی وقتمان را پر کرد ! آی چسبید .... 

مشخص است که حس نوشتن هنوز نیامده . نه ؟؟؟ در واقع ما داریم چرت می گوییم :)))) 

 + بهتر است تا زمان بازگشت این حس دست از نوشتن برداریم :) 


  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۱۲
  • ** آوا **
۱۱
تیر
۹۳


 

درد من تنهایی نیست؛
بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت؛
بی عرضگی را صبر و
با تبسمی بر لب...
این حماقت را حکمت خداوند می نامند.

* گاندی

در راستای این لینک [کلیک کنید]

+ امان از دل پر درد ! مثلا همین الان دلم میخواهد فریاد بزنم آی مردم شنیدید که گفته اند خانواده ای که ماهانه 270000 تومان درآمد داشته باشد فقیر نیست ؟؟؟ 

آوا نوشت : [ خب مسلما" همچین خانواده ای مسکین است ! ] 


  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۱
  • ** آوا **
۰۸
تیر
۹۳


 

* از پیوندهای روزانه ی دوستی به این لینک هدایت شدیم ( شدم در واقع ) 

http://senosal.com/ [سن فکری] 

بعد خیلی زیبا هوس کردم که سن فکری خودمُ تخمین بزنم با همون شش تا سئوال نه چندان پر مغز ! هیچی دیگه پس از انتخاب گزینه هایی که گاها" جواب درونی ما نیز نبود در کمال ناباوری نتیجه شد این ! [کلیک] 

حالا هدف من اصلا این نیست که بخوام این تست و لینکُ تبلیغ کنم و بر صحت موضوع تاکید داشته باشم . نه ! اصلا و ابدا ... بلکه هدفم از نوشتن و درج این پست این بود که بگم تست ها شوخی بوده یا جدی در مورد من یکی عجیب درست و دقیق جواب داد :))))))) خدارو شکر امیدوار شدم که افکارم هم سطح با سنم در حال رشد و یکی از دیگری سبقت نگرفته که هیچ عقب هم نیفتاده ! :))) البته برای همسرمان در اومد 25 سال و با این اوصاف این بنده هستم که 9 سال از ایشون بزرگترم نه ایشون از من :دی 

هیچی دیگه ! و این چنین شد که سن بنده در وبلاگم لو رفت :دی 

+ شروع ماه پر برکت رمضان بر همگی شما مبارک .... طاعات و عباداتتون مقبول درگاه احدیت و التماس دعا دارم در این روزها و شبها ... 


  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۳
  • ** آوا **
۰۶
تیر
۹۳


 

* اینجانب آوا در این زمان در منزل خویش آرمیده ام :) به معنای واقعی آرمیده ام . باور کنید ...

و اما شرح ماوقع ... 

دیروز غروب من و جناب همسر به اتفاق رفتیم منزل رهاجون ( خواهر بنده ) تا امروز مسافتمونُ با حوزه ی امتحانی "ساری" کمی کوتاه تر کنیم . حالا بماند که دیشب در بحبوحه ی تست زنی رها گیر داد که بریم فیلم "احضار" ببینیم و نشون به این نشون که من و رها ساعت 00:40 بامداد در اتاف مشغول تماشای فیلم بودیم و مانیتور رو در پوزیشن های مختلف تنظیم کردیم و در نهایت مانیتورُ به یاد لپ تاپم گذاشتیم روی زمین و خیلی زیبا فیلمُ تماشا کردیم و بعد از دو ساعت خوابیدن ساعت 04:20 به سمت ساری حرکت کردیم :)

عکس بالا حدودای ساعت 05:20 گرفته شد ... 

ساعت 07:10 صبح دم در دانشگاه حاضرباش ردیم و از همون ابتدا یکی یکی همکارای بیمارستانیُ که مثل من طرحشون تموم شده بودُ دیدار کردم و کمی احوالپرسی و بعد از اون هم روشنک چشم قشنگمُ به همراه نامزدش (عقدی) دیدم و کلی همدیگه رو بوسه بارون کردیم . بعد هم مونا و میترا رو دیدم که خیلی دلم براشون تنگ شده بود حسابی همدیگه رو چلوندیم :دی ! داخل محوطه که رفتیم یه وقتی دیدم طاهره فریاد زنان اومد سمت من و روشنک و کلی ذوق کردیم و بعد هم محجوبه ! دوستای دوره ی دانشگاهمُ بعد از سه سال میدیدم . کلی خوش بحالمون شد . ولی تو قسمت امتحانات من تنها و غریب بودم و هیچ آشنایی اونجا نبود :( 

آزمون ساعت 10:45 تموم شد و الان بنده اصلا نمیدونم وضعیتم چطوره :) در واقع زدم به عالم بی خیالی . خب تلاشمُ کردم و امتحان هم برگزار شد ولی واقعا تا نتایج اعلام نشه نمیدونم چی پیش میاد ... 

باقی در ادامه ی مطلب ، بدون رمز ... 


  • ۰ نظر
  • جمعه ۰۶ تیر ۹۳ ، ۲۱:۱۹
  • ** آوا **
۰۵
تیر
۹۳


 

* سَـ خت ترین تست استخدامی بدون جواب ِ من  :))))) 

+ در سریال کره ای "دونگ یی" چه کسی بانوی چه کسی است ! 

الف ) بانو جانگ بانوی بانو چان می باشد

ب) بانو چان بانوی بانو جانگ می باشد

ج) بانو این هیون بانوی بانو جانگ و بانو چان می باشد

د) تمام بانوها بانوی تمامی بانوها می باشند 

نکته ی انجرافی سئوال : امپراطور برای همه و همه برای امپراطور ... [ای بمیری تو عالیجناب] :))))))) 

در واقع شانس آوردیم جواب تست طبق قانون باید چهارگزینه ای باشه وگرنه حالا حالا می تونستیم گزینه های انحرافی بنویسیم :)))))))))))))

P. S : فردا این موقع از این همه استرس رها می شم :دی 

P.S.S : دعــــــــــــــــــا لطفا ...  


  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۰۰
  • ** آوا **
۰۴
تیر
۹۳


* کارت ورود به جلسه رو امروز گرفتم . آرمون صبح روز جمعه برگزار میشه . در شهری که آخرین بار آخر مردادماه 1389 باهاش خداحافظی کردم . در واقع همون تبعیدگاه سابقم "ساری" ... الان غمم شده که چطور باید اون مسافت طولانی و خسته کننده رو تاب بیارم ...  لازم ِ که تاکید کنم (؟!) حسم به اون شهر تحت تاثیر هیچ شخص خاصی نیست و تنها از امواج منفی هست که اون ایام اونجا کسب کردم ؟!؟! :) 

** در وصف فوتبال ... گــــــــــــــــــــــــــــــل ! درست در همین لحظه اولین گل جام جهانی تیم ملی ایران به ثمر رسید :دی 

*** هـ مین الان گل سومُ هم خوردیم :دی ! یه دیوار بدین لطفا :(((((((((( بهتره بنده برم در افق شامگاهان محو شم ... [نذاشتن لذت این گل حتی برای دو دقیقه موندگار بشه]

+ دوستان دعا کنین ! برای من البته 


  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۰۴ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۳
  • ** آوا **
۰۳
تیر
۹۳


 

* در حین تست زدن یهویی همچین طالبی - بستنی جلوی روی آدم ظاهر شه آی می چسبه ! آی می چسبه ! دست ِ دست اندرکاران این دسرِ خوشمزه واقعا درد نکنه :) با تشکر از یاسی و باباییش 

 


  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۸:۴۸
  • ** آوا **
۰۱
تیر
۹۳


 

برادر بزرگوارم ! جناب رهگذر 

درگذشت مادر بزرگوارتونُ به شما و خونواده ی محترمتون تسلیت عرض میکنم .

انشالله خداوند رحمان رحمتشون کنه و به شما نیز صبر عنایت کنه ... 

لطفا تسلیت ما را نیز پذیرا باشید ... 


  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۰۱ تیر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
  • ** آوا **
۰۱
تیر
۹۳


 

* کمی این روزها ذهنم آشفته شده و نمیتونم دقیقا تمرکز داشته باشم روی مطالب . حس و حال زمان کنکورُ دارم و روزهای آخر ! از طرفی میگم بهترین کار این ِ که این مدت فقط تست بزنم ولی از طرفی دلم آروم نمیگیره . روز جمعه آزمون ِ و هنوز خبر ندارم برای آزمون کدوم شهر باید برم . احتمالا ساری باشه ولی هنوز مشخص نیست . وسط حجم زیادی کتاب و دفتر و محصور شدم انگار :((( 

** اندر احوال جام جهانی و بازی ایران و آرژانتین ... حداقلش اینبار اگه از مسی سئوال شه نظرتون در مورد تیم ایران چیه چهار ستون بدنش میلرزه :))) و میگه ... خودمونُ تیکه و پاره کردیم تا تونستیم در دقیقه ی نود و یک یه گل به ثمر برسونیم :دی 

حال و روز مسی شده حال و روز من ... امیدوارم بتونم در وقت اضافه گل موفقیتُ بزنم :)

+ از تک تک شما عزیزان بابت همراهیاتون ممنونم ... 

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۰۱ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۷
  • ** آوا **