MeLoDiC

بایگانی مرداد ۱۳۹۴ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
مرداد
۹۴

+ بعد از دو ماه که یاس کنارم بود امروز صبح زود (3:15) به اتفاق محمد برگشت شمال :( دلم براش تنگ شده . دوست داشت و دوست داشتم تا آخر تابستون بمونه ولی خب باید می رفت تا به کارهای ثبت نام و کلاس موسیقیش برسه . اگه خدا بخواد خودم چند روز دیگه یه سفر میرم تا شمال . امروز که رسیدن محمد گفت اونجا هواش بارونیه ... چقدر برام غیر قابل باوره که این ایام هوای شمال بارونی باشه . البته شمال ِ و هوای خاصش . هر نوع آب و هوایی که فکرشُ کنی ازش برمیاد . والله ... تابستونی که رو به پایان ِ و من ساحل نرفتم ... تولد یاس در پیش ِ و من اونجا نیستم ... نیستم تا دخترکُ شاد کنم ... 

در ادامه ی گوش دردم این درد کوفتی دقیقا بار و بندیل خودشُ از گوش راستم جمع کرد و در یک مهاجرت سریع به گوش چپم نقل مکان کرد . با وضعیتی اسفناک تر .... ولی الان دیگه خوبم . خدارو شکر ... 

+ پریروز نوبت دندون پزشکی داشتیم . دندون یاس ترمیم شد و از نتیجه ی کار راضی بودم . ( عکس قبل و بعد ترمیم رو میذام توی ادامه ی مطلب ) دومین جلسه ی عصب کشی دندون منم بود . الان کمی دندونم درد داره . امیدوارم تا دوزادهم که نوبت ِ بعدیم ِ زیاد اذیتم نکنه :( 

+ دیشب من و یاس به اتفاق عمه ها و پریسا و پارسا رفتیم " نهنگ عنبر " ! ای بد نبود . بیشتر از خنده های پارسا می خندیدم :)))) 

+ وبلاگ بلاگفامُ حذف کردم . در حال برگردوندن آرشیو 5 ساله م در بیان هستم . با توجه به یک سری محدودیت هایی که اینجا داره ولی باز اینجارو انتخاب کردم . امیدوارم که اینجا برام درد سری درست نکنن . البته درد سر که نه . در واقع اعصابمُ بهم نریزن . 

  • ۲ نظر
  • شنبه ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲
  • ** آوا **
۲۸
مرداد
۹۴


هنر یکی از همراه ها و تقدیمی به پرستارای مهربون بخش :)))) 


  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۰
  • ** آوا **
۲۸
مرداد
۹۴


* مـدتیه به لطف سرپرستارمون شب کار شدم . یه جورایی سختی داره ولی از لحاظ رفت و آمد برام خیلی راحتتره . همکارای شب هم خیلی خوبن . مثل همه شون :) دیشبم مثل این اواخر شب کار بودم  امروز وقت برگشتن تو سرویس خواب موندم و آخر خط بیدار شدم :)))) همه پیاده شدن و من اصلا نمی دونستم کجای این شهر هستم ... با پررویی رفتم جلو و به راننده که با چشمهای متعجب نگام میکرد گفتم من خواب موندم . گفت بشین برمیگردم هر جا خواستی پیاده شو . بعدش گفت برای من عادی شده . تو سرویس صبح که شب کارهارو می رسونم خیلی ها خواب می مونن . خسته این !!! خسته !!! حق دارین :))))

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۸
  • ** آوا **
۲۳
مرداد
۹۴


خوشگله خاله تولدت مبارک باشه :*********************

پسری که اومدنش یه سورپرایز واسه خونواده مون بود . پسری که درست تا روز تولدش همگی فکر میکردیم دختر باشه :)) ولی خالق تمام زیبایی ها به راحتی تونست بهمون ثابت کنه تا خودش نخواد حتی جدیدترین علمها و متدها نمی تونه از راز آفرینش پرده برداره . پسری که در نه ماه دوره ی جنینیش طی سه مرحله سونوگرافی جنسیت مونث بهش نسبت داده شده بود ، در یکی از قشنگترین روزهای خدا دیده به جهان گشود :) پسر نازم تولدت مبارک باشه ...

خاله آوا دلش برای بوسیدن تو لک زده ...

  • ۳ نظر
  • جمعه ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۵۶
  • ** آوا **
۲۱
مرداد
۹۴

* دیشب وبلاگ بلاگفامُ طی یه حرکت انتحاری و خودجوشانه زدم ترکوندم . بعد از متلاشی شدنش هیچ حسی نداشتم . نه ناراحت و نه راضی . هنوزم نمی دونم از کارم راضی بودم یا نه . ولی چیزی که عایدم شد جالب بود . حالا نتیجه ی حاصله چه بوده بماند ... البته اگه حسش بیاد شاید مطالبی که هنوز توی ارشیو نت موجوده رو یکی یکی برگردونم . شایدم نه ! خدا می دونه ... 

بعد از اون ... از نیمه های شب گوش درد بدی اومد سراغم . ساعت سه صبح محمد راهی ِ شمال شد و من باز با همون درد تا دم ِ رفتن به خودم پیچیدم . توی سرویس که نشستم درد به اوج خودش رسیده بود . توی بخش که بودم یکی از پزشکا معاینه کرد و برام داروی وریدی نوشت . از شانسم اون روزُ long  بودم (  صبح و عصر ) . به لطف یکی از همکارام یه آنژیوکت به دستم زده شد و دارو درمانی از همون لحظه شروع شد . شش دوز جنتامایسین فوق دردناک رو تزریق کردم . به همراه قطره های گوش ... امشب بعد از تزریق آخرین دوز جنتا آنژیوکت توسط خواهر شوهر کشیده شد و در حال حاضر هنوز گوشم خوب نشده ... ( از اونجا که مزاحم کارم نباشه روشُ بانداژ کردم )  

دیروز یکی از بیمارها توی تخت به زور جابه جا میشد . بهش گفتم چرا انقدر آه و ناله میکنی ؟ گفت این چیه به دستم زدین به خدا کلافه م کرد ! بهش لبخندی زدم و گفتم باز خونه اونُ به دستت زدن یه تخت بهت دادن روش دراز کشیدی . آستینمُ کمی بالا زدم و آنژیوکتمُ نشونش دادم و گفتم پس من چی بگم با این همه درد این وامونده هم به دستم هست و دارم کار میکنم ؟ بنده ی خدا برای لحظه ای هنگ کرد . بعدش کلی قربون صدقه م رفت و گفت الهی دردت به جون ماها بیاد . شماها باید سلامت باشین تا ما روحیه مونُ نبازیم . هیچی دیگه ! تا آخر شیفت دیگه غُر نزد :دی 

اینطوری باید ادبشون کرد :دی

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۵
  • ** آوا **
۲۰
مرداد
۹۴

* از روز قبل به اتفاق پیاز و سبزی و سیر و تمام مواد لازمه ی آش رو آماده کردیم . مادر محمد صبح زود دیگ آش رو بار گذاشت . این نذر چند سالشه . انشالله که خدا ازشون قبول کنه . 

بعد از آماده شدن و ظرف زدن محمد و بابا به اتفاق زحمت پخششُ کشیدن . بعد از اون هم یه ناهار خوشمزه با کشک فراوون میل کردیم . خیلی چسبید . واقعا خوشمزه شده بود . 

+ روز دوشنبه علی دایجون اینا به اتفاق "محسن س" راهی مشهد شدن . خدا پشت و پناه تمامی مسافرا باشه . انشالل که مسافرای ما هم به سلامت برمیگردن . 

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۰
  • ** آوا **
۱۷
مرداد
۹۴

* صـبح به اتفاق محمد و یاس رفتیم دندون پزشکی . من برای دندونی که شب قبلش امونمُ بریده بود و یاس هم برای ترمیم دندونی که بر اثر افتادم شکسته بود . ادامه ی کار عصب کشی دندون من به تاریخ بیست و نهم موکول شد و در همون تاریخ مذکور قرار شد که کامپوزیت دندون یاس هم انجام  شه ...

از ترس اینکه سر و بی حسی دندونم رفع شه و درد بیفته به جونم هیچی نخوردم و خوابیدم ... از اونجاییکه به یاس قول پارک ارم رو داده بودیم در نهایت عصر تونستیم به بازی نو راضیش کنیم و بعد هم با اومدن پارسا و پریسا و عمه س تفریحمون به یه شب عالی تبدیل شد . 



یه شب خوب و بیاد ماندنی در بازی نو ... 

 چقدر اون شب خندیدیم :))) 

البته بماند که به دلیل عصب کشی دندونام درد خیلی بدی کشیدم ولی در مجموع شب خوبی بود . و بعد هم برای شام رفتیم night star ! نرم ترین غذایی که می شد برای خودم سفارش بدم لازانیا بود که تند و تند تاکید میکردم نرم از فر در بیارین . خشک و برشته بشه نمی خورم . اونام یه لازانیای خوشمزه و نرم تحویلم دادن تا بعد از یه روز درد آور بتونم دلی از عزا در بیارم :دی باقی هم هر چی دوست داشتن سفارش دادن . 

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۳
  • ** آوا **
۱۵
مرداد
۹۴


بقول رامید " گرم مثل آش کندوانه ... " !!! تنها یه خندوانه ای می دونه این حس یعنی چی !!! بله .... :))

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۱
  • ** آوا **
۰۱
مرداد
۹۴


* محمد در تلاش تا اگه بشه انتقالیشو بگیره. ازش خواستم نهایت تلاششو کنه . دعاشم از ما و توکلمونم به خدا ....

امشب اولین شبکاریمه. فکر نکنم سخت بگذره. برای منی که عاشق کارم هستم اصلا سخت نیست :-)

یکشنبه ای که گذشت دنیام به قیامت کشیده شد. خیلی ترسیده بودیم. خیلی ....هیچوقت نمیتونستم تصور کنم چطور ممکنه روشنایی روز در عرض کمتر از چند ثانیه از سیاهی شب هم سیاهتر شه....ولی شد و ما این اتفاق رو به چشم دیدیم.

روزها و شبام روتین وار میگذره ....

دوباره باز خیال تو خیابونای خیس شهر 

فاصله مون خیلی شده ایندفعه بیشتر از یه قرن

دوباره دیوونه شدم تو این هوای بارونی

یه دنیا بغضه تو گلوم نمیشکنه به آسونی ......


  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲
  • ** آوا **