MeLoDiC

دلم گرفته :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دلم گرفته

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

گاهی با خودم میگم این همه زندگی رو سخت میگیریم که چی بشه؟ مثلا من !!! حالای من ارزش ِ تحمل اینهمه سختی و دوری رو داشته؟؟ ایکاش خدا میومد درست مینشست رو به روم...مستقیم نگام میکرد و بهم میگفت "بنده ی من تصمیمت درسته یا غلطه ...." تا من انقدر دچار تردیدهای گاه و بیگاه نشم...
  • سه شنبه ۹۴/۰۳/۲۶
  • ** آوا **

نظرات  (۷)

سلام عزیز دلم...
چرا پستات تاریخ نداره آوا...
پاسخ ** آوا ** :
سلام نونوی عزیزم . وا نونو ؟؟؟ تاریخ به این گندگی مثل پرچم کنار پستهام برافراشته ست . چطور میگی تاریخ ندارن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :)))))))))
سلام
پاسخ ** آوا ** :
سلام اقا مهدی . ممنون از همراهیتون . راستی وبلاگ بلاگفام هم فعال شدم . 
سلام اوا جان، خوبم ممنونم ، تو چطوری همیشه همراه این سرا. (: ، ممنونم
بله هر جا برم بالاخره بازم بر میگردم ب جایی ک شروع واقعی فعالیت وبلاگ نویسی من بوده. اینجا رو هرگز نمیتونم ترک کنم. و نمیخوامم ک ترک کنم. همچنان بلاگ؟ و نمیخای افتخار دوباره ب بلاگفا بدی؟ هر چند ک دل منم ازش خونه، خیلی ارشیو سه ساله ی وبلاگ منو با خونسری تمام ترکونده و حتی وبلاگ من حذف شده! ترجیح دادم پی اونا رو نگیرم و تنها و تنها اینجا بمونم.
 
پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون عزیز . خوبی عزیز دل ؟ امیدوارم که هر کجا که هستی موفق باشی مهربون . بلاگفا برام مثل لذتی می مونه که هی طلبش کنی و طلبش کنی و هی نذارن بهش برسی و وقتی از این همه ذوق و شوق خاموش و یخ شدی اونوقت بگن بیا این تو و این خواسته ت . اونوقت دیگه حسی بهش نداری و برات مثل قبل لذتی نداره . 

سلام

خوبید ؟

نماز روزه هاتون قبول بانو .

شما پرستارا تو این ماه خیلی زحمت میکشید ، خدا اجرتون بده .

دعا گو هستم .

 

پاسخ ** آوا ** :
سلام اقا مهدی . طاعات شما هم قبول درگاه حق . 
شما لطف دارین . هر کاری میکنیم از سر وظیفه ست 
سلام"
من بنمایندگی از طرف خدا اومدم......
ببینم اومدی اینجا چکار؟؟؟ هان؟؟؟ یالا بگو تا بقیه سوالهامو بپرسم..اونوقت نگی دو هوا شدم..میکشمتا...پاریس کوچولوتو به کی سپردی؟؟ اهان فعلا همین چند تاشو جواب بده تا بعد باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی سلامت و شاداب باشی اوا جان.
پاسخ ** آوا ** :
سلااااااااام اقا یزدان . خوبین ؟؟؟؟ شما که خودتون هوای شهر کوچیک و ساحلی منُ دارین . دیگه چه کنیم . دلخوشم به اینکه مناظر زیبا با نگاه عزیزانم رویت میشه و هر از گاهی با ارسال فایلهای تصویری منُ در لذت وافرشون شریک میکنن . ولی واقعا دلم برای اون هوای پاک و مناظر چشم نواز تنگ شده . ممنون از حضورتون . اینجا خودش غریبانه هست . نبود دوستان سابقی که همیشه بودن اینجارو غریبانه تر کرده حتی . حالا خوبه آدرسُ به دوستان دادم .......... 

سلام

من معتقدم توی بعضی کارا قبل از انجامش باید حتما آدم با خودش یه قول و قرار هایی رو بذاره که بعدا به شک و تردید نیفته ...

باید برای خودتون روشن بشه که دلیل کارتون چیه و برای اون کار دارید چیا رو بدست میارید و چیا رو از دست میدید .

اگه روز اول به این نتیجه رسیدید که ارزشش رو داره پس بعد ها باید سختیش رو تحمل کنید چون تصمصم خودتون بوده .

 

پاسخ ** آوا ** :
سلام آقا مهدی . خب منم با خودم این قول و قرار هارو گذاشتم ولی خب دل ِ دیگه . گاهی که دلتنگ میشه به اصل موضوع گیر میده .... 
دلیلش برای خودم و خونواده م که مهمترین افراد زندگیم هستن کاملا روشن ِ و البته منطقی . دقیقا باخط آخرتون موافقم . من کلا آدم زندگی ساده و بی دغدغه نیستم . انگاری تو هر زمانی باید دغدغه های خاص خودمُ داشته باشم . منظورم از بی دغدغه بودن ، زندگی یکنواختی که روتین وار پیش بره هست ! آدم اینجور زندگی ها نیستم .... احساس پوچی بهم دست میده . 
سلام آوا جون
خسته نباشی مطمئنم تصمیمی که گرفتی کلی بهش فکر کردی و سنجیده بوده پس تردید نداشته باش ایشالا بزودی زود همه چی به روال عادیش بر می گرده و خانواده هم به کنارت میان
صبور و امیدوار باش
پاسخ ** آوا ** :
سلام دوست خوبم . بله تصمیمم از سر شکم سیری نبوده . هیچ کس جای دیگری زندگی نمی کنه . کسی نمی دونه شرایط زندگی دیگری چطوره . بی شک شرایط زندگی گاها آدمُ مجبور میکنه که تن به اجبارهاش بده . اینجور مواقع باید درست و معقول تصمیم گرفت و در نهایت با شرایط آداپته شه تا سخت تر از سخت نگذره . از طرفی فکر نکنم که خدا بنده هاشُ آفریده باشه که صرفا تنها بخورن و نفس بکشن و بعد جسمشونُ تقدیم خاک کنن بدون اینکه مثمر ثمر باشن . هدف از افرینش چیزی فراتر از این حرفاست . حداقل من اینطور فکر میکنم . از من دیگران هم باید نفعی ببرن تا زندگیم بی برکت نشه . بقول یکی از همکارام " من مرضم این ِ که عاشق کارم هستم " ! دقیقا درک میکنم این مرض چقدر دلنشینه :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">