* صبح ساعت 06:00 به اتفاقا مادام & موسیو [پدر و مادر عزیزم] حرکت کردیم به سمت بندر انزلی . جاده ی خلوت و باد خنک عجیب دلچسب بود . جاده های شمالی سمت گیلان هم که زیبایی های خاص خودشُ داره . بین راه نون بربری تازه خریدیم و جای تمامی دوستان خالی برای صرف صبحونه اتراق کردیم و حسابی چسبید ( بعــــــده مدتها با پدر و مادر عزیزم تنها بودم و کلی لذت بردم :دی )
بین راه جای من ُ باباجون با هم عوض شد و مامانی همه ش میگفت آوا سرعت نرو . آوا سبقت نگیر . آوا ... خلاصه که نزدیک بود پیاده ش کنم [:دی] ساعت 09:20 به بازار آزاد انزلی رسیدیم ولی بعد متوجه شدیم که اونجا با اون همه عظمتش همچین رونقی نداره . البته شروع کارشون هم از ساعت 11:00 به بعد بود . کمی بین غرفه ها گشتیم . من خودم به شخصه تا بحال بازار آزاد نرفته بودم . ولی مامان اینا آستارا چند باری رفتن و باباجون بانه هم رفته بود . من ولی اولین بارم بود . خلاصه به هر شکلی بود ساعت به یازده رسید و کم کم کارکنان چند تا در میون غرفه هارو باز کردن .
اولین خریدمون یکعدد شونه ی چوبی برای یاس و بعد دو عدد عینک آفتابی برای خودم و محمد بود . بعد رفتیم سمت خرید لوازم برقی . با اینکه مثلا قرار بود من چیزی نخرم ولی وقتی از لوازم برقی خارج شدیم یک عدد اتوی بخار در آغوش مامانی بود و دو عدد جارو برقی هم مارک هم در آغوش من و باباجون :)))) بله ! بنده طی یه حرکت ژانگولری یک جارو برقی و یه اتوی بخار مخزن دارُ از دست فروشنده ش نجات دادم و خریداری کردم :))))) حالا خوبه مثلا قصد خرید هم نداشتم . باباجون هم از همون جارو برقی برای یکی از اقوام که سفارش کرده بود خرید . البته قابل ِ ذکر که باباجون اول پسندید و بعد من کپی برداری کردم :))) در واقع بنده از همون جارو خریدم :دی
بعد هم رفتیم برای یاس یه شلوار برمودا گرفتم که مامانی هم همونجا یه دونه برای خودش و یکی برای رهاجون خرید . یه کتونی سبک هم مامان برای خودش خرید و یه شلوار راحتی برا باباجون . بازار پوشاکش اصلا خوب نبود و صرفا جهت بازگشت پیروزمندانه اون چند تکه لباس خریداری شد که ضایع نشیم :دی خیلی زود خریدامون تموم شد و برای خروج از گمرکی هم گفتن باید برای هر کدوم از اجناس برقی یه گرین کارت بگیرین که من و باباجون آقای مسئولُ که بنده خدا دست راستش آمپوته [قطع] بودُ همینجوری مظلوم وار نگاه کردیم . دیگه خبلی خجالت کشید و گفت برید یه دونه کارت بگیرین برای جفت جاروها . گفتم باباجون تا ایشون پشیمون نشده برو بخر . باباجون رفت دفتر برای خرید کارت و آقاهه یه دستی هی کارتن اجناسُ اینور و اونور میکرد میگفت خداییش جارو برقی ها باید برای هر کدوم دو تا کارت خریداری کنین . منم دیدم یارو خیلی گیر داده رفتم سراغ باباجون که جلوی دید آقاهه نباشم که نظرش یهویی عوض شه . دیدم مسئول صدور کارت به باباجون میگه کارت شناسایی باید باشه برای تشخیص هویت خریدار ! ما هم دریغ از یک عدد شناسنامه و کارت ملی :) هیچی دیگه من دست بردم گواهینامه رو ارائه دادم و همین حین باباجون رفت سراغ اجناس . مسئول صدور کارت کمی غر زد ولی درنهایت گفت حالا چون مسافرین گواهینامه رو قبول میکنم ولی در کل نباید این کارُ کنم . ما هم هندونه زدیم زیر بغلشُ گفتیم خدا خیرت بده برادر .
کارت خریداری شد و تا من برگردم دیدم مامان اینا اجناسُ بردن گذاشتن تو ماشین و منم رفتم تا کارتُ باطل کنن . بنده خدا با دست چپ به زور می نوشت ولی اخرش گفت اگه بهتون گیر دادن بگین اتو معافیت کامل خورده .خدا خیرش بده . منم خرسند از این خروج موفقیت آمیز سریعا رفتم سراغ باباجون اینا و بعد از جاسازی اجناس برگشتیم برای صرف ناهار .
جایگاهمون چشم انداز خیلی زیبایی داشت و با دیدن دریا به یاد خیلی از شماها افتادم :******
بعد از صرف نهار برگشتیم سمت شهر و دیار خودمون . باز بین راه من و باباجون تعویض جا داشتیم و اینبار دیگه هر جور دلم خواست روندم :))))) بابام فقط هر از گاهی میگفت " مادر سرعت نرو " منم سریع سرعتُ کم میکردم تا بنده ی خدا با خیال راحت کمی استراحت کنه . برگشتنی رفتیم خونه ی عمه جونم و یه روز نشینی کوتاهی کردیم و رفتیم سمت منزل . بعد از اینکه مامان اینا یه عصرونه ای میل کردن رفتن سمت خونه شون .
از شدت خستگی بعد از رفتنشون بیهوش شدم و خوابیدم . البته الان کاملا هوشیارانه و آگاهانه می نویسم و احتمالا تا ساعات مدیدی دچار بیخوابی بشم .
به دلیل ویروسی بودن جرات نمیکنم رم دوربین و گوشیُ به سیستم بزنم . بلوتوس/ث سیستم گوشیمُ نمی شناسه که باز به همون دلیل مذکور امکان درج عکس برای این پست موجود نمی باشد .