وصف الحال یاس :***
* گروه یاسی عصر سه شنبه [امروز که شروع شد] اجرا دارن . یکشنبه عصر و دوشنبه صبح کلا تمرین گروهی داشتن . بچه م از بعد از ظهر دلهره اومده سراغش و استرس گرفته . مخصوصا که دایی یزدانُ به عنوان میهمان افتخاری خودش دعوت کرده :) امیدوارم که اجراشون خوب باشه تا شرمنده ی عزیزانی که وقت میذارن و قبول زحمت میکنن نشیم . امروز [دوشنبه]دختر داییم تماس گرفت و خبر داد که همسرش دچار تب و لرز شدید شده و دکتر هم کلی دوا دارو نوشته ولی توی بیمارستان تا نوبتشون شه 2-3 ساعتی طول میکشه . این شد که محمد رفت بیمارستان و آوردشون خونه مون . دو تا تزریق عضلانی در دم براش انجام دادم و بعد از اون سرم تراپی و داروی داخل سرم ... شکر خدا دو سه ساعتی خوابید تا سرم تموم شه و وقتی بیدار شد نسبتا بهتر شده بود . ناهار خوردن و بعد از ظهر به اتفاق راهی شدیم سمت محل ...
موقعی که میرفتیم خواستم در خونه رو ببندم [در واحدمون] که یه وقتی دیدم صدای یاس با یه "وای" گفتن در اومد و بعدش انگشتای خودشُ گرفت و اشک ریخت . تازه دوزاریم افتاد که ای داد انگشتای بچه م توی چارچوب سمت لولا بوده تا کفش بپوشه و من اصلا حواسم نبود ... دیگه کلی نازشُ کشیدم و انگشتاشُ بوسیدم تا کمی آروم شه . ولی انقدر درد داشت که اصلا ناز و نوازش من هیچ آرومش نکرد :((((( بمیرم درست همون انگشتایی که برای فردا قراره سیم نت هارو بگیره :((( خیلی دلم سوخت . شکر خدا وقت خواب دیگه درد نداشت . همه ش نگران بودم که نکنه آسیبش جدی باشه و برای فردا اشکالی ایجاد کنه که به لطف خدا این بلا هم رفع شد ...
** برگشتنی از محل رفتیم خونه ی مامانی . برای شام هم اونجا بودیم :* از مامانی خواستم برای فردا که من نیستم حسابی به یاسی روحیه بدن و بچه مُ تشویق کنن :دی
- سه شنبه ۹۳/۰۷/۲۲