MeLoDiC

بایگانی آبان ۱۴۰۱ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۰
آبان
۰۱

چشمهای خیسمو می بندم و ریز به ریز حرکات خدا نور رو حین رقصیدن تصور میکنم ...

واقعا زیبا می رقصه ... با لباسش :-) یه حس زیبای سنتی خاصی داره خدا نور ...

لبخندم می پوکه روی لبم . اشکمو با پشت دست خشک میکنم و باز یاد یه سکو می افتم و یک ستون و یک لیوان آب ... و خدا نوری که زنجیر شده به ستون ... لب تشنه ست و آب در فاصله ای نزدیک ولی دوووور ... لعنت به ذات کثیفتون ....

مادر بزرگم هر زمان میخواست لیوان آب رو سر بکشه میگفت سلام بر لب تشنه ی حسین ... تموم که میشد میگفت لعنت بر قاتل حسین ...

این روزها تشنگی منو به یاد خدا نور می ندازه ... لیوان اب که رسید به دستم چشمامو می بندم و لحظه ای خدانور توی ذهنم مجسم میشه .... از خودم بیزار میشم .... کاش بشه روزی با افتخار به خدانور بگیم که خونش پایمال نشد .... کاش 

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۵
  • ** آوا **
۲۰
آبان
۰۱

روزهای سختیه ... دلامون بهم نزدیکتر از همیشه ست ولی رنجی در نگاهمون موج میزنه که درمونی نداره جز پایان یافتن این دی . کتا. تو . ری

جوونها و نوجوونامون مثل برگهای زیبای پاییزی میریزن و خونواده ها به سرعت برق و باد عزادار ... خدا کجاست ؟ چرا به داد مظلومها نمی رسه؟ چرا یه سریا کر شدن و خر شدن رو به شرافت ترجیح دادن؟ مسند قدرت چقدر کثیف بود که تو منجلابش دست و پا میزنن ولی دله دل کندن از تخت و پادشاهی رو ندارن؟

خسته م . به انپازه ی تک تک نفسهایی که تا بحال کشیدم بی جوون و خسته م....

یاس ! در عجبه که چرا باید در حالیکه در خیابون تردد عادی داره پشت هم گاز اش.کا.ور بخورن؟ چرا چرا چرا ...

میرسه یه روز خوب ... میرسه اون روزی که توی بن بست انزوای ما هم عروسی و شادی بشه ... فقط کاش زنده باشم ...

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۳:۴۹
  • ** آوا **