چشمهای خیسمو می بندم و ریز به ریز حرکات خدا نور رو حین رقصیدن تصور میکنم ...
واقعا زیبا می رقصه ... با لباسش :-) یه حس زیبای سنتی خاصی داره خدا نور ...
لبخندم می پوکه روی لبم . اشکمو با پشت دست خشک میکنم و باز یاد یه سکو می افتم و یک ستون و یک لیوان آب ... و خدا نوری که زنجیر شده به ستون ... لب تشنه ست و آب در فاصله ای نزدیک ولی دوووور ... لعنت به ذات کثیفتون ....
مادر بزرگم هر زمان میخواست لیوان آب رو سر بکشه میگفت سلام بر لب تشنه ی حسین ... تموم که میشد میگفت لعنت بر قاتل حسین ...
این روزها تشنگی منو به یاد خدا نور می ندازه ... لیوان اب که رسید به دستم چشمامو می بندم و لحظه ای خدانور توی ذهنم مجسم میشه .... از خودم بیزار میشم .... کاش بشه روزی با افتخار به خدانور بگیم که خونش پایمال نشد .... کاش
- ۰ نظر
- جمعه ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۵