بی عنوان :)
* دور روزی که گذشت مهمون داشتم . دو تا از دختر داییای دوست داشتنیم به همراه دختر خاله ی عزیزم . دیروز آبجی بزرگه هم به جمعمون اضافه شد . خیلی خوب بود . کلی فیلم دیدیم . گفتیم و خندیدم . غذاهای خوشمزه خوردیم از ماهی شکم پر گرفته تاااا غذاهای خوشمزه ی محلی . مخصوصا سوپ آوا پز که در این هوای خنک پاییزی عجیب دل چسب بود و حسابی چسبید . این چند روز یکسره بارون بارید . اونم چه بارونی (!) ... شهرمون یکی از زیباترین شهرهای ایران ِ و کمی چاشنی اغراق هم اضافه ش کنم باید بگم یکی از زیباترین شهرهای جهان حتی ... و به نظرم نفس کشیدن در همچین آب و هوایی یکی از بزرگترین الطاف خداست که نصیب ما شده . دیشب بعد از اینکه یاسی ُ روونه ی جای خوابش کردیم تصمیم گرفتیم چهار نفری ( البته ابجی بزرگه بعد از شام رفت خونه . منظورم خودمه با دخترا ) تو این هوای بارونی بزنیم بیرون . مسیریُ دحتر خاله م روند ولی من به زور نشسته بودم و همه ش دلم میخواست لذت رانندگی رو در همچین شب زیبایی از آن ُ خودم کنم . این شد که تو راه برگشت گفتم بزن کنار کمی من بشینم و پشیمون بودم از اینکه ایکاش با ماشین خودمون میرفتیم که هر جور که دلم میخواد رانندگی کنم . ولی با این حال خیلی چسبید .
** پنجشنبه ای توی بخش با دانشجوهام کنتاکت کردم و سر مسئله ای بقدری باهاشون جدی برخورد کردم که حتی همکارای بخش هم از این برخوردم اظهار تعجب کردن . یکیشون یکسره می پرسید مگه چی گفتن که اینطور عصبانی شدی . هیچی دیگه ! خلاصه دانشجوها اون روی مرا هم دیدن :دی ! تقصیره خودشون ِ . آخره شیفت وقتی برای چک کردنشون بالین بیمارها رفتن دیگه جیکشون در نمیومد :دی . تازه اون بین از کار خودم خنده م گرفته بود با خودم میگفتم مثلا تو همچین وضعی نونو میومد تو بخش چی میشد :))))
*** این هفته یاس امتحان جامع از پایه ی ششم داره . من خودم اعصابم بیشتر بهم ریخته . چون کتابهاشُ رد کردم و جز یکی دو تا الباقیُ نداره . حالا بهش گفتم از روی کتابهای کامل قلمچی و فلش کارتهایی که داره بخونه . البته خودش که میگه همه رو یادمه :) من از خودش بیشتر حرص میزنم .
**** این روزها صدای نوازندگی یاس تا ناکجا آباد میره . دخترک از یه طرف با آهنگ ترانه می نوازه . بعد خاموش میکنه خودش همزمان ویلون میزنه و می خونه . دوباره میشینه با دقت به آهنگ ترانه ی مذکور گوش میده . چند وقت قبل استادشون آرشه ی خودشُ داد به یاس و از اون زمان یاس دیگه با آرشه ی خودش نمی زنه و همه ش میگه مامان من صدای این آرشه رو خیلی بیشتر دوست دارم . دیگه با اون آرشه حسابی کولاک کرده وقتی حرکت سریع انگشتاشُ روی سیم و نت ها می بینم دلم میخواد دونه دونه انگشتاشُ ببوسم که البته گاها" این کارُ میکنم و ریتم آهنگ و تمرکزشُ بهم میزنم ولی هر دومون بعدش کلی می خندیم . امیدوارم که برنامه شون به خوبی اجرا شه . یه سی دی از طرف استادشون بهش رسیده که برنامه ی اجرایی گروه موسیقی خودشون ِ که یاس دیگه لحظه لحظه شُ از بر کرده . همچین با ذوق به آهنگ های سنتی گوش میده و چشماشُ می بنده و میگه مامان این روی سیم دوئه و اون روی سیم سه ... و همه ی اینا در حالی ِ که من اصلا نمیتونم بفهمم چی به چیه . ولی با این وجود برای من بسیار لذت بخشه . کیف میکنم وقتی پیشرفت دخترمُ می بینم . استادشون هم حسابی از کارش راضی ِ و به همسر میگفت دختر شما خیلی مسلط ِ و از کارش راضی م .
- شنبه ۹۳/۰۷/۱۲