آوای خبیث ...
+ صبح وارد بخش که شدم یقین داشتم که یک نفرمون آف میشیم :) و با توجه به ساعت کار بنده که به 264 ساعت رسیده بود اون یه نفر هم اینجانب بودم :دی ولی از اونجا که رئیس روسای بخش اصلا انصاف ندارن و هر چی آف رو برای خودشون میخوان دو نفریشون همش میگفتن "میخوام بگم منُ آف کنه " و اصلا به روی مبارک خودشون نمی آوردن تا وقتی آوا با اون ساعت کاری بالا حضور داره شماها کیلویی چند :دی
با ذوق فراوان استوکُ تحویل گرفتم و برنامه پیگیری بیمارهامُ چک کردم و تازه می خواستم برم بالین تا تاریخ میکروست و آنژیوکت هارو چک کنم و اصلا به روی مبارک هیچ کدومشون نیاوردم که اگه بگه آوا آفی با سر از بخش میرم بیرون . همین بین سرپرستار محترم بخش وارد شدند :دی
یه نگاه به بُرد و یه نگاه به برنامه ی بخش و آنی فرمودند " آوا تو برو آفی ... " و هنوز کلام ایشون پایان نپذیرفت که یکی از بچه ها که القضا یه دختر مقطع راهنمایی هم داره فرمودند " آوا اگه نخواد بره من حاضرم برم " که بنده هم طی یک حرکت ژانگولری و کاملا خبیثانه که تا اون لحظه اظهار نظری برای آف شدن نفرموده بودم فرمودم " اتفاقا از خدامه برممممممممم :دی " و ایشون و اوشون بادشون خالی شد و منم کلی لذت بردم که دندونی به سنگ خورد :دی
منم همچنان خبیثانه با نیشی کاملا باز پیگیری های بیمارهامو گرفتم سمتشون و گفتم کی اینو میخواد ؟؟؟ و سپس با سر از بخش خارج شدمه و کلی کیفور شدیم .
این رفتن و برگشتن نه تنها برام سخت نبود که اتفاقا دو فایده ی بسیار بسیار اعلا هم داشت . یکی اینکه باعث شد بعده چیزی حدود یک ماه همکار جیگرمو ببینم و کلی ماچ ماچش کنم ( همونیکه باردار بود و براش مشکل پیش اومده بود . امروز صبحکار بود و کلی ذوقیدیم وقتی همو دیدیم ) ! کلی نی نی ش رو از روی شکم ناز کردمُ و تهدیدش کردم که دیگه مامانی خودشُ اذیت نکنه و بعد ازش خداحافظی کردم . میگفت آوا نرو پیشم بمون :( دلم یه جوری شد وقتی اینو گفت . امیدوارم که بعده این مدت مرخصی استعلاجی شروع شیفتش خوب باشه...
و دوم اینکه بعلت رفتن به بیمارستان سحرخیز بودم و خواب کاملا از سرم پریده بود و بنده به محض برگشت به خونه یخچال و فریزر رو تهی از هر چیزی نمودم و مشغول تمیز کردنشونم :دی حالا بزن کف قشنگه روووووووو ....
+ امروز وقتی وارد بیمارستان میشدم دلم به شدت گرفت ... علتش می مونه برای خودم !
خدا گاهی انقدر صمیمی و راحت حس میشه که انگاری یه دوست خیلی صمیمی دست گذاشته روی شونه ت و میگه نگران نباش من هستم .... خدایا شکرت !!!
- چهارشنبه ۹۱/۱۲/۱۶