به این میگن شانس...
+ بین خونه ی ما و هیچکس قد بستر یه رودخونه فاصله ست ! یعنی اگه دوران قدیم بود و انقدر فرهنگها تغییر نمیکرد می تونستم هر زمانی که دلم برای هیچکس تنگ شد پاچه های پیژامه م رو بدم بالا و بزنم به دل رودخونه و اونورش به هیچکس پیوند بخورم و یا وقتی میخواستم ازش خبری بگیرم من اینوره رودخونه فریاد میزدم هیچکسسسسسسسسسس هووووووووو خوبی ؟؟؟؟ و اونم از همونجا بلندتر داد میزد که قربااااااااااانت ! ولی خب نمیشه ! نگاه ها طوری تفسیر میکنن که اگه این کارو تو مرکز شهر کسی انجام بده بی شک سر از تیمارستان زارع ساری در میاره :)
ولی خب به لطف فرهنگ نوین و شهر نشینی حالا برای اینکه برم خونه ی هیچکس باید با ماشین طی طریق کنیم ...
چند شب قبل پرستار هیچکس بودم . و برای شام هم مهمونشون بودیم . برگشتنی ( با ماشین البته ) محمد میگه این ی تیکه رو خلاف بندازم برم چی میشه ؟ ( حالا ساعت 00:00 شبه ) ! میخندم و میگم بیا نکن یهویی دیدی مامور سر راهمون سبز شد . میگه این وقت شب ماشین کجا بود که حالا پلیس هم باشه ؟؟؟؟
تا نزدیکی جاده اصلی میرسیم یهویی یه جفت لامپ میبینم که ظاهر شده . میگم محمد بی خیال راه خودمون رو بریم ... همینطور که ماشین نزدیک و نزدیک تر میشه میبنم که تویوتای چراغ داره :)
میگم وای محمد مامور بوده هاااااااااااااا!
باز باور نمیکنه . از پل بالایی کمی میکشه کنار و میبینه بلهههههههههههههه همون یه ماشین هم ماشین گشت بوده :)
یعنی یه همچین شانس گندی داریم ما ! حالا تصور کنید واقعا خلاف مینداختیم و با اینا شاخ بشاخ می شدیم . چه میشد . عجب اکشنی میشد لامصب :دی
+ دیشب برنامه ی مکعب رو میدیدم ! چقدر دلم سوخت برای زوج جوونی که باورشون شده بود که دیگه میتونن بدهی هاشونو بپردازن .... طمع چیزه بدیه ! مامانم براشون دعا میکرد و هی از خدا کمک میخواست و میگفت خدایا کمکشون کن . حالا رها تند و تند میگه مامااااااااان اینا ضبطش برای چند ماه قبله هاااااااا ! ولی مامان خانوم با دل پاکش همچنان دعا میکرد :)
- شنبه ۹۱/۱۲/۱۲