مری و مکس ...
دیشب تا ساعت 23:30 دندون پزشکی بودم . دکتر رفیع میگه : شام خوردی اومدی ؟ وقتی جوابشُ دادم خندید گفت " حداقل بگو نه تا دل ما نسوزه :) " و بعد صدای خنده ی همسرشُ می شنوم ... چقدر این زن و شوهر خوش برخورد و مردم دار هستن :)
تصمیم میگیرم تا زمانی که محمد بیاد دنبالم از مطب بیام بیرون ولی وقتی دکتر می فهمه که هنوز موفق نشدم که خبرش کنم میگه همینجا بمون تا برسه ... و یه جور حس امنیت بهم دست میده که میتونم تا رسیدن محمد یه جای امن منتظر بمونم ... یه جلسه دیگه مونده تا دندونام کاملا ترمیم شه :)
+ نمیدونم تا حالا شده که یه تصویر ! یه خاطره ! یه تکه از یه فیلم ... یا حتی یه انیمیشن برای شما کلی مفهوم داشته باشه ؟؟؟
مری و مکس ... (Mary and Max )
داستانی واقعی که بصورت انیمیشن ساختن ...
تلخی ماجرا اون لحظه ست که مری وقتی به سراغ مکس میاد که اون در حالیکه به سقف اتاقش چشم دوخته زندگی رو بدرود گفته ...
مری و مکس داستان زندگی دختری 8 ساله و مردی 44 ساله ست که بعد از 18 سال عشق و دوستی از طریق نامه ، با هم رو به رو میشن ... دختری از استرالیا و مردی از نیویورک ....
آدمها گاهی اوقات خیلی دیر بهم میرسن . انقدر دیر که برای یه عمر افسوس و حسرت براشون باقی می مونه . پیشنهاد میکنم اگر ندیدین ببینین !
این انیمیشن دلخواهمه و بعد از بابا لنگ دراز واقعا دوسش دارم و بارها و بارها دیدنشُ تکرار کردم ...
- سه شنبه ۹۱/۱۲/۰۸