بی عنوان ِ دلخواه ...
* راستش تصمیم گرفته بودم از این به بعد هر چیزی که اذیتم میکنه رو درون خودم نریزم و بیانش کنم ... ولی خب سخته ! اینکه چطور بیان شه و چطور تعبیر شه همیشه فکرمُ به خودش مشغول میکنه ...
چند وقتی هست که رفتارِ یکی از همکارام خیلی دلخورم میکنه . همکاری که واقعا دوست داشتنی ِ برای من . هر بار خواستم باهاش حرف بزنم ولی تا دیدمش پشیمون شدم . گفتم شرایط جسمیش شاید حساسِش کرده . خلاصه خودمم دوران بارداری رو گذروندم و میدونم در اون دوران تغییرات هورمونی چقدر روی روحیه ی آدم تاثیر میذاره ... بی خیالش شدم ... تا دیروز ! دیروز خیلی خیلی دلم شکست از برخوردش ...
اشک تو چشمام جمع شده بود ولی سریع رومُ ازش برگردوندم که متوجه نشه ... اومدم خونه ! تنها بودم ... ناخوداگاه سنگینی تنهایی حریفم شد و یه دل سیر اشک ریختم تا اینکه مامان تماس گرفت و فکر کرد صدای خش دارم از خواب نیمروزیِ ...
امروز باهاش کشیکم ... الان بهش اسمس دادم که امروز اگه تنها شدیم باهات کمی حرف دارم !
نوشت انشالله که خیرِ ...
در جوابش نوشتم دنبال شر نیستم ... واقعا هم نیستم .
دعا کنین بتونم حرفمُ طوری بهش بگم که تعبیر غلط نکنه !
دیگه وقتِ رفتنم ِ
- پنجشنبه ۹۲/۰۲/۱۲