آوا پرستار سخت گیر
* چـند روز قبل با یکی از همکارا بحثم شد . البته اصولا من تو حیطه ی کاری اهل بحث کردن نیستم . دوست ندارم جو کاری متشنج شه . اون روز هم در واقع همکار کوتاه نمیومد ... از اون روز به این ور بدون انگیزه وارد بخش میشم . از نظر چندتا از همکارا من پرستار سخت گیری هستم که موقع تحویل گرفتن بیمار از نرس قبلی همه چیز رو چک میکنم و اگه موردی باشه متذکر میشم و سرسری از کوتاهی و اهمالشون نمیگذرم ... در عین حال اهل زیرآب زنی نیستم . هر چی باشه به خوده طرف میگم و تا بحال نشده بیام مثلا پیش مسئول شیفت خودمون یا هدنرسمون بگم فلانی این کارو کرد و این کار رو نکرد ... واقعیت اینه که عقیده م بر اینه وقتی میشه موضوعی رو دو نفره حل و فصلش کرد دلیلی نداره سومین نفر هم وارد ماجرا شه . به هزاران دلیل . ولی ظاهرا من اشتباه میکردم هر چند هنوزم باز بر همین عقیده م .
خیلی راحت جلوی جمع بهم میگه فلانی و فلانی و فلانی رفتیم به هدنرس گفتیم که تو خیلی بد تحویل میگیری ! گفتم وقتی بدون نقص تحویل میدم هیچ ایرادی نیست که بهم بگیرین ، بی شک تو کارم دقیقم و این دقیق بودنم باعث میشه همیشه ده دقیقه تا یکربع زودتر از شروع ساعت کاریم بیام تو بخش تا از شما هم دقیق تحویل بگیرم .
حالا مشکل چی بود ؟! چند شیفت قبلترش که رفتم تو بخش بعد از اینکه بیمارهای خودم رو از نرس عصرکار تحویل گرفتم این همکارمون بهم گفت آوا بیمارهای منو به جای خانم ع ( همکار شب کارمون) تحویل میگیری منم زودتر برم رختکن ؟ گفتم باشه . و رفتیم سمت اتاقهای ایشون ( در واقع همین قبول کردنم اشتباه بود باید میگفتم هنوز ساعت کاریتون تموم نشده بمون تا خانم ع خودشون بیاد ) . وارد که شدیم دیدم مریض رگش بمبه شده ( سرم یا شایدمم دارو زیر پوست نشت کرده بود و دستش متورم بود ). گفتم این رگ بمبه ست . اصرار که نه نیست ایناهاش فری میره . گفتم عزیزم این رگ بمبه ست وقتی دیدم اصرار داره که مشکلی نیست گفتم پس لطفا بمون به نرس خودش تحویل بده .
اینبار اومد وسیله ی رگ گیری رو برد و مجدد رگ گیری کرد . اونروز گذشت و چند روز بعد دیدم از اینور و اونور میشنوم که میگن یه سری بچه ها رو اخره شیفت نگه میدارن که رگ بمبه ست . فهمیدم منظورشون منم . چند روزی تحمل کردم ولی دیدم نه یه جورایی واسه من جبهه گرفتن . همکار رو کشیدم کنار گفتم فلانی مگه نرس شب کار اون بیمار من بودم ؟ گفت نه ! گفتم اشتباه کردم اومدم ازت تحویل بگیرم که زودتر بری ؟ چیزی نگفت . گفتم اینکه رگ بیمار بمبه بوده و گفتم من این بیمار رو تحویل نمیگیرم اشتباه کردم ؟؟؟ گفت خب یه رگ گیری بود چی میشد خانم ع میگرفت ؟!؟!؟! گفتم واسه همین گفتم به خودش تحویل بده . آخرش شد صدای فریاد چندین نفر که همه شاکی هستن تو خیلی سخت تحویل میگیری ! گفتم من تو کارم دقیقم و انتظار دارم بقیه هم به من دقیق تحویل بدن . ضمن اینکه از وقت خودم میزنم زود میام تو بخش ... جار و جنجال راه انداخت و چند بار بلند بلند داد کشید که همه میگن تو بد تحویل میگیری همه میگن . حتی به خانم ف ( هدنرس) هم گفتیم تو خیلی بد تحویل میگیری ...
چه میدونم والا . از یه طرف همیشه خوشحالن که آخ جون امشب باید به آوا تحویل بدیم چون زود میاد ما به سرویس میرسیم . ولی از طرفی تبشون میگیره میخوان بهم تحویل بدن . صبح میان اول از همه از من می پرسن آوا کدوم قسمت بخشی و خوشحالن که میخوان از من تحویل بگیرن چون مطمئنن همه ی کارها ردیفه . نه رگ خراب ، نه سرم و میکروست شلخته و تاریخ گذشته و کثیف . نه پرونده ی نامرتب . نه کارت دارویی ناقص . نه کمبود دارویی ... و از همه مهمتر روی خوش بیماری که از نرس شبش کاملا راضیه و اعتراضی از هیچ مشکلی نداره ... هیچی ! همه چی میزون و فقط باید از روی کارت دارویی داروها رو بچینن و خیلی هنر کنن خودشون رو به بیمار معرفی کنن . اونوقت من چیم از اونا کمتره که اول شیفت باید کم کاری اونارو جوابگو باشم ؟؟؟
موندم اینا رفتن به هدنرس مثلا چی گفتن ؟؟؟ گفتن آوا به میکروست خونی ایراد میگیره ؟؟؟ یا از اینکه به درد بیمار اهمیت ندادم ، آوا شاکی شده که چرا مخدر نگرفتی بزنی وقتی دستور پزشک داره ، تا بیمار حالا بگه چهار ساعته درد دارم کسی اهمیت نمیده ؟؟ یا چرا رگ مریض فلبیت یا بمبه ست یا شاید حتی تاریخ گذشته ؟؟؟ چرا بیماری که باید تو 24 ساعت سه لیتر سرم بگیره یه سرم یک لیتری که طی شش هفت ساعت شیفت عصر حتی یه قطره ش نرفته بالا سرش باقی مونده و انتظار دارن که آوا در مدت یکساعت باقی مونده از هشت ساعت این سرم رو یه کله شوت کنه تو رگ مریض ؟؟؟ خب مشخصه که بهش میگم این حجم سرم یهویی به قلب بیمار فشار میاره بلکه سری بعد حواسش باشه تو زمان خودش تزریق کنه نه یهویی ... یا مثلا کیسه خون بیماری که افت هموگلوبین داشته مونده تو یخدون و یادشون رفته به بیمار تزریق کنن و من مجبور شم عودت بدم به بانک خون تا دوباره یک واحد پکسل جدید برامون آماده کنن ؟؟؟ ( این در حالیه که هم خسارت مالی زدن هم جسمی ) ، یا اینکه انسولین رو اشتباها به یه بیمار کناری تزریق کنن و اول شیفت ما یه بیمار هیپو تحویل بگیریم که وقتی قندش رو چک میکنم میبینم 50 ست ... و بیمار تخت بغلی که انسولین بهش تزریق نشده قندش انقدر بالاست که دستگاه ارور بده و بعد آزمایشگاه ثبت کنه 560 مثلا !!! واقعا رفتن به هد نرس گفتن چه گندی میزنن که آوا [صرفا] بهشون تذکر میده ؟؟؟
** قـرار بود یه آزمون ملی هموویژلانس ( مراقبت از فراورده های خونی ) بدیم به صورت آنلاین !!! دیروز اومدم خونه همه ی شرایط رو برای نشستن پای سیستم و تمرکز برای امتحان مهیا کردم ولی به محض شروع امتحان دیدم از همه طرف مورد الطاف مورچه ها قرار گرفتم . از یه طرف مورچه ها ، از طرفی زنگ در خونه [آخرشم نفهمیدم کی بود] ، کمی بعد تلفن خونه و پشت بندش گوشیم .... یعنی ملت انگاری همه زوم کرده بودن تا ببینن من کی آنلاین امتحان دارم همون وقت مزاحمم شن . مورچه ها که دیگه هیچ !!! بعد از امتحان و کسب نمره ی قبولی :) تا یه ساعت مراسم سم پاشی داشتم و جارو کشیدن تا نعش مورچه ها جمع شه . البته قبل از اون مجبور شدم یه آنتی هیستامین بخورم تا بدنم از اون همه کهیر و التهاب خلاص شه . خلاصه که در شرایط بدی امتحان دادیم ...
+ یه اعتراف تقلب گونه ! امروز جای یکی از همکارا امتحان دادم اونم قبول شد :) منکه صرفا حس یک شخص متقلب رو دارم ولی همکارمون حسش همچین به خوشحالی زیادی نزدیک بود :)
+ کلا در هیچ زمینه ای مثل آوا نباشید لطفا ... اینجوری پشت سرتون زیادی حرف میزنن .
# ممنون که با وجود طولانی بودن نوشته م همراهیم کردین و خوندین .
- چهارشنبه ۹۶/۰۲/۲۷