کابوس ...
* بـعد از تست بیش از 20 عطر ، این 5 تا رو انتخاب کردم . و جالبش این ِ هنوز سر درد ناشی از استنشاق این خوشبوها کاملا رفع نشده :) سعی کردم به نوعی تا حدی سانسورش کنم و فکر کنم خیلی زیاد موفق بودم . نه ؟
** آدمها یه وقتایی بهم میریزن . مثل امروز ِ من ! امروزی که برای نشنیده شدن هق هق ِ گریه هام سرمُ داخل بالش فرو کردم ... درد من هم چیزی نبود جز دلتنگی ِ عذاب آوری که وقتی به خونه برگشتم و برای استراحت به اتاقم پناه آوردم یهویی خیمه زد روی تمام ِ لحظاتم و انقدر دلمُ بالا و پایین کرد تا اشک به چشمم آورد . در نهایت تمام ِ حال درونمُ در یک جمله توی اینستام ثبت کردم .
" میگویی : شعرهایت غمگینند ! عزیزم ! زنی که آبستن اندوه است ، هرگز شادی نمی زاید! ( نسرین وثوقی ) "
و به دنبال ثبت این پست نظر مامان مهربونم بود که دلمُ خون کرد " دختر خوشگلم نبینم از غصه حرف بزنی . دلم درد میگیره " و من چقدر خودخواهانه عزیزانمُ درگیر حال خراب خودم کردم ! حتی ظالمانه مامانمُ غمگین کردم :( . چقدر سخته آدم بخواد یه نقاب به چهره ش بزنه تا دیگران نرنجند و باز هم چقدر سخته که ببینی حال دلت ، عزیزتریناتُ نگران می کنه و رنجور ... اونم دل ِ مادر . مادری که هر روز بارها و بارها میگه دلش هواتُ کرده . اونوقت ببینه دخترش ازش دوره و تا حدی غمگین . حتی نمی تونم خودمُ جای خودش بزارم ...
+ خلاصه ی کلام این روزها و شبهای سرد و یخبندان حتی جیب های پالتو قادر نیستن دستهامُ گرم کنن :) این خیلی حرفه ها . خیلی . قدر داشته هاتونُ بدونین ...
- پنجشنبه ۹۵/۰۹/۰۴