طبل بزرگ زیر پای چپ ... تیک تاک
سر شب از باباحاجی میخوام تا یه باتری به ساعت دیواری اتاقم بزنه. به دقیقه نکشید که صدای تیک تاک ثانیه شمار به گوش رسید. اولش خوشحال بودم که دیگه برای فهمیدن زمان نیاز نیست دستمُ هر کجا برای رسیدن به موبایلم بکشم ولی بدبختی از زمانی شروع شد که نور اتاق رفت و زمان خواب شد ... هر صدای تیک تاک مثل پتکی توی مغزم نفوذ میکرد... باز اهمیت ندادم و گفتم عادت میکنم. مثل خیلی چیزهای دیگه ... کمی بعد صداش عصبی ترم کرد طوریکه متکا رو روی گوشم گذاشتم بلکه نشنوم ولی نشد ... یاد انیمیشن ماری و مکس افتادم ، همونجایی که مکس دچار حملات عصبی میشد میپرید روی چهارپایه و می لرزید ... تا ساعت پنج و نیم صدای ساعت مغزمُ تراش داد و در نهایت تسلیم شدم و پریدم ساعت رو کشیدم پایین و باتری ُ درآوردم و صدا قطع شد ...
* هیچ وقت نباید مقاومت کرد چون در نهایت بُرد با اونیِ که قوی تره.
- چهارشنبه ۹۵/۰۸/۲۶
توو اتاق من ساعات نیس
از تیک تاکش متنففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففرم
جا داشته باشه این تنفرُ تشدید میزاشتم (((:
برعکس داداشم، ی ساعاتی توو اتاقش بود ک وای وای وای ، یعنی مختار با قومش در هر ثانیه شمار ب حرکت در میومدن
جالب این بوده ک داداشم میگفت باید متمرکز شم ب این تیک تاک تا بخوابم!
یعنی من ی چیز میگم ی چیز میشنوی.
همه ی خردادی ها ی جورنا
این خردادی های اصیل!
من واس تایم قرص هام باید تلفنم ُ زنگ میزاشتم. مث اینکه گوشیم هشدار میده من بیدار نمیشم. بعد این موجب شد کلا تایم داروهام نامنظم شه. گفتم چاره چیه حالا تا تموم شدن این دوره درمان، ساعت رو میزی رو بیارم کوچیکِ صدایی نداره بدبخت.
باورت نمیشه ک هررررر کاری کردم، دقیقا هی گوشامُ ب بالشت فشار دادم هی پتو کشیدم روم!نععع
نمیشد
اخرش باتریُ در اوردم و خلاص
خوابیدم.
اوووه
بسیار این پستت رو میفهمم اوا (: