ابد و یک روز ...
* دیشب به همراه پریسا و مامان حاجی ابد و یک روزُ دیدیم . اون لحظه که سمیه توی ماشین وسط چهار تن افغان نشسته بود و اونها به زبان خودشون با هم حرف میزدن طوری که نمی شد فهمید چی میگن ، حتی برای من خفقان آور بود. واقعا حس میکردم بختک افتاده روم و راه نفس کشیدنم رو بسته . پریسا اشک میریخت و مامان حاجی بغض کرده بود . داشتم به این فکر میکردم که اونایی که از سر اجبار تن به ازدواجهای این چنینی میدن خیلی بدبختن خیلی . حالا تمام سکانسها و دیالوگهای فیلم یک طرف . اون صحنه ای که میخواستن تریاکها رو توی چاه توالت بریزن یکطرف . یعنی هر بار که مرتضی دستی به کف توالت میکشید عُقی بود که ناخواسته میزدیم . خونه نبود که ... سگ دونی بود ... !!!
** در حال تایپ همین چند خط بالا بودم که مامان حاجی صدام زد . سریع به هال رفتم که همزمان دیدم یه گربه از پشت در توری ورودی خونه فرار کرد و چیکو هم کنج لونه ش نشسته و جیغ میزنه :) مامان حاجی میخواست همین صحنه رو بهم نشون بده . گفت چند دقیقه هست گربه دنبال سوراخ سمبه ای میگشته که بیاد داخل ! از پشت پنجره با خشم نگاهش کردم . اون بالا روی توالت ِ گوشه ی حیاط نشسته و چشماشُ ریز میکنه و یک میووووی مظلومانه ای سر میده . از همین راه دور واسه ش خط و نشون میکشم :)
+ من تا بحال نمیدونستم "حکم ابد و یک " روز هم داریم . من نهایتش حبس ابد رو شنیده بودم :(
- چهارشنبه ۹۵/۰۹/۲۴
=====================
سلام اوای عزیز"
ببینم گفتی خشم؟؟؟؟
ع... مگه تو هم خشمگین میشی؟؟؟
خیلی دلم میخواد یبار خشمتو ببینم میشه لطفا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اخه شغلت طوریه که خشم بهت نمیاد اصلا..........
گفتی جیکو یادم اومد....
ببینم حالا متوجه شدی وقتی گربه اومد 45 تا از فنچ های بیزبونمو خورد فقط نوک پرها و چنگالهای ریزشو برام جا گذاشت یعنی چی اره؟
الان اینجا دلم میخواد یکی بیاد بگه من با منتطق شما جور نیستم اخخخخخ ..
حاضرم کلشو بکّنم....
از همون روز تصمیم گرفتم سّم برنج بخرم بذاری لای گوشت هر چی گربه و سگ ولگرد رو بکشم...
اصلا دلم میخواد مثل شهر دارها بشم بده مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهر حالا بد نبود عصبانیتمو خالی کردم...
مرسی بهم این اجازه رو دادی...
اخیییییییییش سبک شدم انگار....