سفر به شمال ...
* جمعه عصر بلیط داشتم برای سفر یه هفته ای به شمال. هفت و نیم صبح از بخش خارج شدم و بمحض نشستن تو سرویس گوشیمو چک کردم که دیدم چهار تماس ناشناس دارم. یه حسی گفت این شماره ها از ترمیناله. تماس گرفتم کاشف بعمل اومد اتوبوسه عصر (از جاده رشت) کنسل شده و باید خودمو هر چه زودتر به ترمینال برسونم تا به حرکت ده و نیم برسم. آدم وقتی عجله داره هزار اتفاق غیرممکن ممکن میشه تا فقط حرص ِت رو در بیارن ... اولش کفری شده بودم ولی بعد زدم به بی خیالی و گفتم فوق فوقش سواری میشینم میرم. خلاصه که هر چی کائنات و فلک دست به دست دادن تا من بموقع نرسم نشد که نشد و بنده راس ساعت ده و نیم رو صندلی شونزده نشسته و در حال بابای کردن با باباحاجی و خواهرشوهر و پارسا بودم :-)
این همه نوشتم که بگم بنده حالا در جوار خونواده و عزیزانم هستم بامید خدا پنجشنبه برمیگردم . الان و در همین لحظه تو آموزشگاه موسیقی نشستم . گوش راستم به آواز پسره جوون گوش میده و گوش چپم به نوای دلنشین ویلون یاس :-) واقعا موسیقی روحه زندگیه .
- يكشنبه ۹۵/۱۰/۱۹