بچه ها مچکریم :)
* تـو اتاق دراز کشیدم و به صدای بارون گوش می دم . واقعا چه نوای دلنشینی :)
پیرو پست قبلی باید بگم ، آب و هوای مملکت باهامون راه اومد و تعطیلات محمد و یاس کنارم بودن . همه چیز داشت خیلی خوب پیش میرفت تا اینکه ... ( نمی تونم بگم . حتی اگه بپرسید هم نمی تونم جواب بدم )
همین قدر بگم که این روزها و مخصوصا شبها حجم سنگینی از دردی عمیق روی سینه م بود . و مخصوصا جو نامناسب خونه [با حضور افرادی که بودنشون یه جورایی معذبمون میکرد] بهمون اجازه نمی داد راحت بشینیم و حرفامونُ بزنیم . قلبم به شدت درد گرفته بود و اشکهام بدون وقفه به هر بهونه ای جاری بود . حتی برعکس همیشه که لحظه ی خداحافظی تا انتهای مسیر با نگاهم بدرقه شون میکردم ، اینبار ولی ، از اینکه مامان حاجی متوجه ی چشمهای پر از اشک و چهره ی پف آلودم نشه ، هنوز به وسط کوچه نرسیده بودند که نگاهمُ از امتداد مسیرشون گرفتم و برگشتم توی خونه و تا ساعتها با خودم خلوت کردم .
هنوز هم نمی دونم واقعا سوء تفاهم بوده یا واقعیتی بوده که از من پنهون مونده ! هر چی که بود نذاشت همه چیز خوب پیش بره . ولی با گذر زمان از اون کوه غم کاسته شد و کاسته شد و الان همه چیز خوبه . حتی بهتر از همیشه . بقول محمد " ما که نمیذاریم واسه این چیزا خدشه ای به زندگیمون وارد شه " توکل به خدا ...
** روزی که گذشت تولد یک سالگی رادیوبلاگیها بود . رادیو بلاگیها صرفا یک وبلاگ نبود . بلکه دنیا دنیا ایده ، هدف ، انگیزه و مهم تر از همه یار ِ دل در پس این وبلاگ نهفته ست که از هیچ کدومش نمی شه به راحتی گذشت .
خوده منُ تصور کنین . اگه بچه ای به سن وبلاگم داشتم امسال باید براش جشن الفبا میگرفتم و کودک شش ساله م رو تو مسیر علم آموزی هدایت میکردم . اینُ گفتم تا به این نکته اشاره کنم که وبلاگ من تنها یک دریچه برای بیان حرفهام و خاطراتم نبود . اگر هم ابتدا با این هدف شروع به تایپ کردم بی شک با گذشت زمان وسعت این دریچه بیشتر و بیشتر شد تا جاییکه حالا برای من نه تنها یک دریچه ی کوچک نیست بلکه به دنیایی تبدیل شده . دنیایی که شاهد خوشی ها و ناخوشی ها . شادی ها و غمها ... تنهایی ها و همراهی هام بوده ! هست و خواهد بود . دوستان وبلاگ نویس سابق به خوبی می دونن که چه روزهای سختی رو گذروندیم و این جمله فقط برای اون دسته از دوستانی قابل درک ِ که به وبلاگشون دل بستن . و نه صرفا پیجی رو باز کرده باشن و سلامی داده باشن و بی هیچ حسی به خرابه ای تبدیلش کردن . نه ! و حالا ربط تمام ِ این حرفها چیه ؟ اگر دوستانِ در پس ِ پرده ی رادیو بلاگیها نبودن ، شاید وبلاگم به یکی از همون خرابه های ویران شده تبدیل میشد و یه جایی تو دنیای مجازی رهاش میکردم . بی شک یکی از مهم ترین دلایل موندنم عشق و انرژی بود که از این دوستان حس کردم . عشق به ایجاد شور و انگیزه برای موندن . برای بودن ! امیدوارم که دوستان خوبمون انرژیشون مضاعف بشه و بقول مهران مدیری " انرژی هاشون نیفته " :) در واقع " انرژیمون نیفته " ...
خیلی دوست داشتم که بیشتر بنویسم . چون در این مورد حرف برای گفتن زیااااد دارم . ولی مطمئنم که از حوصله ی خیلی از دوستان خارجه و قصد ندارم همراهان روشن و خاموش وبلاگمُ کسل کنم .
خلاصه کلام این بند ... " رادیو بلاگیها پاینده باشی "
P S : ببخشید که تو طرحتون دست بردم
+ 15 آذرماه تولد بابا حاجی مهربونمون هم بود . باباحاجی عاشقتم :****** تولد شمام مبارک باشه :)
- سه شنبه ۹۵/۰۹/۱۶