مهمون های عزیز دارم
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ
* بابا و مامان اومدن سمت ما . مامان بمحض رسیدن گفت وای چشام درد میکنه. امروز بابات منو مسئول خوندن تابلوهای مسیر کرد تا آدرس رو اشتباه نریم. یعنی زورگوتر از بابای من از این لحاظها باز خودشه . بهش میگم باباجون چرا مامان رو اذیت کردی؟ میگه لپت رو بیار جلو ماچش کنم. :-)))
* بعد از ظهرهایی که شبش شیفتم یه ساعتی وقتی دارم تا یه چرتی بزنم و بعد حرکت کنم سمت محل کار. امروز باباجون به فاصله ی یه متر بالای سر من دراز کشیده بود و فرت و فرت با گوشیش ور میرفت . تایپ گوشیش هم با صدا . هی سرم رو بلند کردم تا بهش بگم حداقل سایلنت کن اون بیلبیلک رو ولی خب وقتی تلاشش رو برای تایپ دیدم دلم نیومد :-)))
عاشق جفتشونم. خدا بهشون سلامتی بده ...
+ امشب میرن خونه ی دایجون فردا دوباره برمیگردن پیش من .
- سه شنبه ۹۵/۱۰/۲۸