* یـک هفته سکوت و فکر کردن زمان نسبتا خوبیه تا بتونی افکارت رو منسجم کنی و به یک نتیجه برسی . اشتباه از هر کسی ممکنه سر بزنه . بخشیدن اشتباه کار شاقی نیست . ولی اگر اون شخص برای بار دوم اون اشتباه رو تکرار کنه دیگه نشونه ی حماقتشه و بخشیدن احمق یعنی خیانت به خودت . شاید بهتر بود اصلا اینجا چیزی نمی نوشتم و یا نه ! شاید باید می نوشتم تا کمی از خشمم فروکش کنه تا بتونم بهتر فکر کنم . بهرحال باید و نباید دیگه تموم شد... گذشت ! منم گذشتم ! و یک فرصت دوباره ....
از عزیزانی که چه به صورت خصوصی و چه عمومی باهام همراه بودن و جویای احوال کمال تشکر رو دارم . این دوستیها هر چند به تعداد انگشت شمارن ولی دنیایی ارزش دارن . واقعا ازتون ممنونم .
من خوبم . خودم رو جمع و جور کردم تا بتونم دوباره روی پاهام بایستم . کامنتهای پست قبل بدون پاسخ تائید میشن چون حرفی برای گفتن در رابطه با موضوعی که تموم شده ست باقی نمی مونه . ضمن اینکه تمایلی ندارم از چند و چون قضایا بگم ...
سه روزه که دوباره تنها شدم . اینبار به معنای واقعی . چون میلاد هم دوره ی آموزشیش تموم شد و یکهفته ای هست که برگشته شهرمون تا اینبار بره مرکز استان واسه تقسیم یگان [نمیدونم همین اصطلاحه یا نه . منظورم اینه که شهر دوران خدمتش مشخص شه] ولی حالا روحیه م نسبت به سری قبل که مامان حاجی اینا رفته بودن اصفهان خیلی بهتره .
** چـند روز قبل [روزی که حمله به مجلس و حرم امام رخ داد] بعد از شبکاری علیرغم خستگی جسمی واسه کلاس آتش نشانی و بهبود ارتباط با بیمار موندم . خلاصه افتان و خیزان چهار ساعت سر کلاس نشستم و در نهایت راهیه خونه شدم . تو مسیر مامور زیاد بود . مخصوصا دم مترو که به پادگان بی شباهت نبود . البته من با خطی برگشتم کرج ولی اونچیزی که توی مسیر میدیدم اصلا عادی نبود . از فرت خستگی حتی نا نداشتم گوشیم رو چک کنم . بمحض اینکه رسیدم خونه با اولین پیام در رابطه با حمله ی تروریستی داعش به قلب تهران مواجه شدم . هنگ کرده بودم . زیر نویس تی وی یک جمله رو تند و تند رد میکرد . اینکه داعش مسئولیت این حمله رو به عهده گرفته . اینستا پر بود از خبرهای ضد و نقیض که نمی تونستم صحت و درستیشون رو درک کنم و از هم تشخیص بدم . چند تا فایل تصویری .... من هاج و واج اخبار ، پیامها و کلیپ های منتشر شده رو نگاه میکردم ... نمی دونم چجور حسی داشتم . حس انزجار از عاملین . حس غیرتمندی ایرانی بودن . حس سردرگمی از اینکه اینجا تنهام و اگه اتفاقی بیفته چه غلطی باید کنم ... کلی حسهای جورواجور .
اون بین نظر [کامنت] چند تا از اقوام و آشنایان نظر[توجه]م رو جلب کرد. این اتفاق دوباره فیدبکی شده بود به 29 اردیبهشت . اینبار با زبونی تند و تیزتر . با مخالفتهای مغرورانه تر . با تاکید صد در صدی نسبت به جهالت 24 میلیون نفر از مردم کشورم ... با تاکید بر اینکه ملت احمق ما با انتخابشون دامنه ی این اتفاق رو وسعت دادن . می خوندم و هی در خودم بیشتر و بیشتر فرو می رفتم . انتخابات که چندین روز بود تموم شده بود انگار دوباره از نوع شروع شده و همون جنگ و ستیزها . اینبار با شدتی بیشتر و کراهت در کلام به بدترین شکل . نمی دونم کی می خوایم بفهمیم که همه ی این ها میگذره . و باز ماییم که باید در کنار هم زندگی کنیم . واقعا چطور باید دوباره سر سفره ی هم بشینیم و نون و نمک همو بِلُنبُونیم ؟!؟!؟!؟ واقعا این برخوردها دلسرد کننده ست .
دشمن به دل هیچ کشوری نمی تونه نفوذ کنه مگر اینکه اون کشور از درون دچار چند دستگی و افتراق شده باشن . حالا فرقی نمی کنه حق با کدوم جناح باشه . همینکه جناح های مختلف به روی هم شمشیر بکشن یعنی راه نفوذی برای دشمن باز شده و متاسفانه درصد کوری یه عده بقدریه که نمی فهمن با ندیدن این واقعیت چه ضربه ی مهلکی به بطن جامعه می خوره .
ما همیشه حوادث تروریستی داشتیم . حالا کوچیکتر از این و یا خیلیاش حتی بزرگتر که با اقتدار مامورین قبل از اینکه به نتیجه برسه خنثی شد بود . پس چرا حالا این یک مورد رو باید به نادونیه ملت نسبت بدیم ؟؟؟
من نه علم سیاسیش رو دارم و نه سواد نظامیش رو ! ولی تجربه نشون داده تا جامعه از درون متزلزل نشه از بیرون کسی جرات نمی کنه بخواد خطایی کنه . کاش همه مون درک کنیم اتحاد لازمه ی امنیت جامعه ست .
- ۲ نظر
- شنبه ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۲