تقلب
* تـو اینستا میچرخیدم که به این تصویر رسیدم . حالا تفسیر روانشناسی این تصویر به من مربوط نمیشه چون علمش رو ندارم . ولی حس میکنم صاحب این برگه در آینده آدم زیرآب زنی بشه . از همونا که واسه عزیز کردن خودشون دیگرون رو ضایع میکنن . خب دختره خوب میخواستی اصلا جواب سئوال رو ننویسی چرا دوستت رو ضایع میکنی . هر چند در مورد تقلب من معتقدم که اون کسی که تقلب میده خلافش سنگین تر از اونیه که تقلب رو میگیره ! قضیه ی همون کرم از درخته :) بگذریم ...
این تصویر منو به سالهای گذشته برد . یادمه امتحان فیزیک 1 داشتیم و من خیلی زود جواب همه ی سئوالهارو نوشتم و وقتی برگه رو تحویل دبیر دادم بهم گفت " آوا من سردرد بدی دارم . لطفا تو کلاس قدم بزن و حواست باشه بچه ها تقلب نکنن منم بشینم و کمی استراحت کنم " قبول کردم . مثلا جدای از نماینده ی کلاس بودن ، نمراتم عالی بود و ارج و قرب زیادی پیش دبیرها داشتم :))))
منم از فاصله ی بین میزها قدم زدم و رفتم تهه کلاس، برگشتم سر کلاس . دیگه همکلاسی نمونده بود که من بهش تقلب نرسونده باشم . یه جور حس خوشایند کاذبی بهم دست داده بود . از گوشه و کنار کلاس صدای شماره ی سئوال میومد . منم رحم نکردم و هر کسی هر سئوالی داشت راهنمایی کردم . اونروز گذشت و آخرشبی کلی غصه دار شدم . حتی با خودم فکر کردم که دیوونه تو این همه زحمت کشیدی درس خوندی با این کار حتی حق خودت رو ضایع کردی . نباید یه فرقی بین تو و اونایی که به خودشون زحمت درس خوندن ندادن باشه ؟؟؟
خلاصه دو سه روزی گذشت تا اینکه یه بار دیگه رفتیم سر کلاس فیزیک . اونروز دبیرمون که اومد صورتش کبود بود و کنار ابروی سمت چپش پانسمان داشت . وقتی ازش علت رو سئوال کردیم گفت توی اتوبان تهران_ کرج میرفتم که یهویی یه راننده ی آقا شروع کرد اطراف ماشینم ویراژ دادن و هی سد راهم شد . از سمت چپ و راست سبقت میگرفت و خلاصه اذیتم میکرد . گفت شیشه رو کشیدم پاینن ، وقتی خواست از سمت راستم دوباره سبقت بگیره بهش چند تا فحش اساسی دادم . اینبار از سمت چپم اومد و همچین منو به سمت خاکی برد که ماشینم چپ کرد و دو سه تایی هم ملق زد .
اگر واقعا تصادف اینطور که دبیرمون شرح داده بود باشه باید گفت که اون آقا عجب آشغال کثافتی بوده ! از این هم بگذریم .
کمی که از زمان کلاس رفت سراغ نمرات امتحان قبلی رو گرفتیم ! دبیرمون گفت بچه ها امتحان قبلی کنسل شده . من سر کلاس فقط تونستم برگه ی " آوا " رو تصحیح کنم که نمره ش کامل بوده ولی بقیه ی برگه ها رو خواستم ببرم خونه که سر همون تصادف تمام برگه ها توی اتوبان پخش شد و منم تو اون شرایط فقط جونم برام مهم بود . واسه همین کلا اون امتحان منتفی شد ...
و این چنین شد که بنده در اون روز تصمیم گرفتم که دیگه به احدالناسی تقلب نرسونم . [اعتراف میکنم اولش نوشتم عهدالناسی . ولی بعد دیدم واژه علاوه بر بی معنی بودن ظاهر ناهمگونی هم پیدا کرده :دی]
اما چون روایت داریم که در دوران دانشجویی اگر تقلب نرسونی و تقلب نکنی بی شک تو یک دانشجوی واقعی نیستی ! در سالهای دانشجویی من سعی کردم یک دانشجوی واقعی باشم . البته در هر دو سنگر فعالیت زیادی داشتم :دی
امیدوارم در تقلب رسوندن مثل پرنیان بدشانس نباشین :دی
+ اگر دوست داشتین از خاطرات تقلب خودتون بنویسین .
- دوشنبه ۹۶/۰۳/۰۸