لطفا مزاحم نشوید ...
پیشاپیش از طولانی بودن پست پوزش می طلبم :)
این پستم رو اگه خونده باشین بهم حق میدین :) [کلیک]
* بـیمارستان ما قوانین خاص خودش رو داره . مثلا یکی از قوانینش اینه وقتی بیمار قراره از ICU به بخش منتقل شه یه پرستار بهمراه بیماربر از بخش مقصد باید برن و بیمار رو از ICU تحویل بگیرن . پرسنل بخش ویژه م که برای خودشون خدا و کینگ هستن :) خلاصه دیروز به محض تحویل شیفت تماس گرفتن که یه بیمار ویژه ای انتقال به بخش دارن که از قضا بیمار منم می شد . خیلی سریع بهمراه کمک بهیارمون و برانکارد راهی ویژه شدم . بدو ورود دستام رو شستم و پاپوش پوشیدم . بعده سلام و خسته نباشی به پرسنل بخش با روی خوش گفتم " بیمارم رو بدید برم " ! مسئول شیفتشون که یه آقای جوونی بود لبخندی زد و گفت خوبه اول شیفتی پر از انرژی هستی . خلاصه راهنمایی شدم به سمت تخت بیمار . یه پیرزن خوشگل و تو دل برو . از این سانتی مانتالها . به محض دیدنش نیشم تا بناگوش باز شد . آخه خیلی خوشگل و ناز بود . نتونستم احساسم رو پنهون کنم و بعد از سلام و احوالپرسی با این زیبای خفته دستی به موهاش کشیدم و گفتم وای مامان چه موهای قشنگی داری :) پر پشت و خوش رنگ ( البته رنگ شده بود )
پرستار مسئول بیمار هول کرده بود و دائم تکرار میکرد وای چقدر زود اومدین من هنوز گزارش ننوشتم . گفتم خب خودتون عجله داشتین ما چه میدونستیم برای ما بیمار دارین . هی اینور اونور میرفت و پشت هم تکرار میکرد من گفتم لابد بعده افطار میاین . خلاصه فهمیدم اینا حالا حالا به ما بیمار بده نیستن . کمی به دور و بر نگاه کردم . بعد از فوت مسیب دایجونم توان و تحمل دستگاه های ونتیلاتور رو اصلا ندارم . مخصوصا وقتی آلارم میدن ... یهویی حالم گرفته شد . رفتم کنار استیشن . کمی بعد دوباره برگشتم و گفتم بیمار زخم نداره ؟ گفت نه شسته و رفته تحویل شما . به کمک بهیار گفتم قبل از اینکه ار تخت بیاد روی برانکارد حواست باشه باید کامل براندازش کنیم . نشون به این نشون که یه خراش یک وجبی روی باسنش داشت و کلی کبودی هم پشت دست و روی ساعد و داخل آرنج . گفتم لطف کن همه ی اینها رو آخره گزارشتون اضافه کنین . موندم بالا سرش تا ثبت کنه . بعد هم سوند فولی مریض رو بهمراه سایر متعلقات چک کردم . کارم با بیمار تموم شده بود . اینبار نوبت پرونده بود. مسئولشون با اعتماد به نفس برگه ی دستورات پزشک رو نشونم داد و گفت اینم دستور انتقال ! دیدم دستور انتقال متخصص قلب رو داره . گفتم خب دستور انتقال متخصص بیهوشی ؟! هر چی ورق زد چیزی پیدا نکرد . اینبار آشفته رو به پرستار گفت دستور بیهوشیش کو ؟؟؟ اونم سراسیمه اومد گفت وای نداره ؟؟؟ دوباره رفتن دکتر بیهوشی رو صدا کردن و اومد تهه دستوراتش دستور انتقال رو نوشت . کاردکس بیمار هم کمی شلخته و کثیف بود . انقدر که خودشون دستپاچه شده بودن پرستارش با حالت مظلومانه ای گفت " می خواین پاک نویس کنم براتون بفرستم ؟" منتظر جواب نموند و دوباره خودش گفت " وای اونوقت به کی بدم براتون بیاره ؟ " کاردکس رو ازش گرفتم و گفتم اشکالی نداره . با لبخند ازICU بیرون اومدم ولی فکر کنم سری بعد که برم چشم دیدن منو نداشته باشن :)
** امروز خیلی خسته بودم . دیشب برای ثانیه ای استراحت نکرده بودم . صبح وقتی اومدم چیکو بقدری ذوق کرده بود که هیچ جوره آروم نمی شد . واسه همین بالش و پتوی خودم رو برداشتم کنار لونه ش گذاشتم تا کمتر سر و صدا کنه . تازه چشمام خواب رفته بود که با صدای زنگ در بیدار شدم . یه آقای جوونی هست که از بده روزگار و حماقت خودش معتاده . به بهونه ی خیریه میاد و هر از گاهی التماس دعا داره . آخرین باری که اومد نیمه های شب بود . بابا حاجی گفت من این ماه مبلغ مورد نظر رو دادم . گفت نه حاج اقا خانومم واسه زایمان بستری شده می خوام برم بیمارستان کرایه ماشین ندارم . ( دروغ یا راست به گردن خوش . ولی واقعا اگه راست گفته باشه خیلی درده . اون طفل معصوم چه گناهی کرده که باید تو این مشکلات به دنیا بیاد ؟) بابا حاجی مبلغی بهش داد و اونم گوشی نوکیای قدیمی خودش رو گرفت سمت باباحاجی و گفت حاج اقا این باشه پیشتون تا پول رو پس بیارم . باباحاجی دستش رو رد کرد و گفت برو به خانومت برس . اونم رفت و چند ماهی ازش خبری نبود . تا امروز ! اولین بار بود که چهره ش رو میدیدم . به خیال خودم مامور آب بود . یه لحظه ترسیدم که نکنه این میخواد بیاد تو حیاط کنتور رو چک کنه . در رو بسته تر کردم و گفت سلام خانم فلان ( اسم فامیل همسر رو گفت ) گفت از خیریه اومدم . گفتم ببخشید حاج اقا نیستن . سری در حیاط رو بستم و کلید رو چرخوندم .
دراز کشیدم و چند دقیقه به جیغ جیغ های چیکو گوش کردم و در نهایت سرش فریاد کشیدم که چیکو بسه . مغزم رو خوردی .
تو اوج خواب بودم که دوباره زنگ رو زدن ! کلافه و گیج بیدار شدم و از پشت شیشه دیدم باز یه مرده ! گفتم بله ؟ گفت مامور آب ! دوباره لباس پوشیدم و رفتم تو کوچه منتظر موندم یارو رفت کنتور رو نگاه کرد و بعده عذرخواهی و رفت ! وقتی به داخل برمیگشتم تصویر خودم رو توی شیشه ی در دیدم . سگرمه هام شدیدا تو هم رفته بود . خودم از قیافه ی خودم وحشت کردم . احتمالا بنده ی خدا خودش فهمید خروس بی محل بوده .
سردرد بدی به جونم افتاده بود . بخصوص که از روز قبل از شدت گرمازدگی شدیدا بی حال بودم . کمی برای همسر غر زدم . گفت برو تو اتاقت بخواب . گفتم اونجا برم این چیکو پدرم رو در میاره . خلاصه کمی طول کشید تا دوباره خوابیدم ولی اینبار با صدای ممتد زنگ در بیدار شدم . اینبار سوای از سر دردی که پدرم رو در اورده بود دچار هیچان و تپش قلب هم شدم . با خشم و عصبانیت لباس پوشیدم و رفتم تو حیاط ! پشت در کسی نبود . پشت تیره چراغ برق یه خانم چادری که دولا شده بود رو دیدم . با عصبانیت گفتم " حاج خانوم ؟" بنده ی خدا ترسید . از جاش پرید گفت بله ؟! دیدم پیرزن همسایه ست که هر ماه نذری چهارده تا دونه شکلات برای همسایه ها میاره و هر بار بهمین شکل زنگ میزنه . آروم سمتم اومد و گفت بفرما دخترم . گفتم نذرتون قبول باشه . گفت ببخش زنگ زدم فکر کردم کسی خونه نیست :((((( چی میتونستم در جوابش بگم ؟؟؟؟ این همون پیرزنی هستی که هر بار یه دونه برگ تو حیاطش میفته تموم همسایه ها رو به باد فحش میگیره و شدیدا هم بد دهنه . فحشاش قابل گفتن نیست . پسرش همیشه واسه بددهنی مادرش باهاش بحث میکنه . چند باری به شکایت همسایه ها پلیس اومده در خونه شون و چند باری هم ازش تعهد گرفتن که دیگه فحاشی نکنه ولی خب ترک عادت موجب مرض است .
سه ساعت از برگشتم به خونه گذشته بود و من کلا نیم ساعت هم نخوابیده بودم . دوباره جیغ های چیکو . کمی نشستم تا تپش قلبم رفع شه . اینبار بالش و پتو رو برداشتم و در حالیکه چیکو داشت خودکشی میکرد به سمت اتاقم رفتم . تو مسیر گوشی آیفون رو برداشتم ( نمی دونم تاثیری داشته یا نه !!!این تنها راهکاری بود که به ذهنم می رسید ) رفتم تو اتاق در رو بستم و با ملودی جیغ جیغ چیکو خواب رفتم .
خیلی دلم میخواست پشت در یه برگه بچسبونم و روش بنویسم " اینجا یک پرستار شب کار زندگی میکند . لطفا مزاحم نشوید .... "
- يكشنبه ۹۶/۰۳/۲۱
دقیقا حال و روزتونو درک میکنم...(:
وقتی من شب کارم و تو روز مشکلات اینچنینی پیش میاد من به خودم لعنت میگم.اخه حس میکنم مسیر
زندگیمو اشتباه رفتم که تو روز بخابم و شب کار کنم.البته نظر منه.!!
خععلی التماس دعا بای