بیاد دوران جاهلیت و دانشجویی :)
این عکس مربوط میشه به دوره ی یه ماهه مون به شهر بابل و ساری ! کارها تقسیم شده بود . این زیبای خفته ی درون بشقاب مثلا قرار بود بشه " دمی گوجه " ولی از اونجا که گروه سر آشپز شفته پلو برامون تهیه دیده بودن بعد از اینکه به زور شکم خودمون رو تا حدی سیر کردیم که اُپرا اجرا نکنه صلاح دیدیم که باقیش رو به صورت کیک قالب بگیریم و یه ضیافت شبانه هم ترتیب بدیم :) البته یادمه تولده یکی از مه پیکران هم بوده و تعداد کبریت سوخته ها نماد سن اوشون بوده :)))
این جوجوی ناز که نمی دونم گنجشک بوده یا چی ! در لابه لای بوته های شمشاد پیداش کرده بودیم . تو محوطه ی بیمارستان . حیوونی لای شاخ و برگ شمشاد گیر کرده بود و جیک جیک میکرد. اونروزی برای این حیوون اشک ریختم . از لای شاخ و برگ نجاتش دادیم ولی نمی دونیم سرنوشتش چی شد .... هنوزم هر بار که این عکس رو میبینم غم اون روز میاد تو دلم .
اینم یکی از نشست های ما :) روزهای گرم ماه رمضان . تشنه و گشنه مثل بی سر پناه ها نشسته بودیم و منتظر بودیم تا سرویسمون برسه و این تعداد جنازه رو با خودش برگردونه خوابگاه . مکان ! بیمارستان اعصاب و روان زارع . یادش بخیر . چه دورانی بود .
- شنبه ۹۶/۰۳/۰۶