در وصف تولدم
* بـه جون خودم دیروز تولدم بود :) هر چند قبول دارم که پست قبلیم کمی ایهام برانگیز بوده ولی خب تولدم بود و بنده زاده ی اولین روز از ماه جوزام ! همون خرداد خودمون .
یه عمر مدرسه رفتیم و همیشه روز تولدم امتحان قرآن داشتم و دینی :) یه همچین روزی به دنیا اومدم .
جا داره از تک تک عزیزانی که تولدم رو تبریک گفتن تشکر کنم . واقعا ازتون ممنونم .
از اونجاییکه هر سال خلاصه چند نفری دورم بودن همیشه یه جورایی انتظار داشتم اونا واسم کاری کنن . یه جورایی لوس بازی مثلا . ولی امسال وقتی دیدم کسی نیست تا ازش برای من هیزمی گرم شه لذا خودم دست به کار شدم برای خودم کیک خریدم ، شمع روشن کردم و فوت نمودم و کلی برای دوستان و البته خودم و خونواده م دعا کردم .
اینم کیک تولدم :) چون خودم شکلاتی خیلی دوست دارم واسه همین شکلاتی خریدم و مجبورید تحملش کنید:)))
اینم یه برش سفارشی برا هر کدوم از شما دوستان :)
** دیروز بعده شب کاریم تصمیم گرفتم برم پادگان دیدن خواهرزاده ی عزیزم . ساعت 9 رسیدم پشت در اصلی و خلاصه 9 و نیم بهمون اجازه دادن که داخل بریم .سالن ملاقات در دست تعمیر بود لذا وارد یه محوطه ی محصور شدیم و بی شباهت به پارک نبود . سه ساعت منتظر موندم تا میلاد بیاد و در نهایت بیست دقیقه ای وقت ملاقات داشتیم . خیلی بهم ریخته بود .دلش مرخصی میخواست و باهاش موافقت نشده بود . کمی دلداریش دادم . همون بین کتایون باهام تماس گرفت . به گوشی گیر میدادن . گوشی رو از زیر مقنعه به گوشم رسوندم وقتی جواب دادم صدای ترانه ی Happy Birthday To You توی گوشم پیچید . چقدر خوشحالم کرد با این تماس ... موقعیت برای حرف زدن زیاد مناسب نبود و نشد که راحت باهاش حرف بزنم . همینجا از کتایون عزیزم باز معذرت میخوام که نشد جواب محبتش رو اونطور که باید بدم .
خلاصه از میلاد خداحافظی کردم و برگشتم خونه . پاهام دیگه برای راه رفتن کشش نداشت . با این حال برای خودم کیک و شمع خریدم . کادوی تولد هم گرفتم که متشکل بود از چند ظرف بسته بندی غذا :)))) اونم چون مادرشوهر تمام ظرفها رو یا غذا ریخته داده به محمد برده شمال و نیاورده یا اینکه مواد غذایی ریخته برده اصفهان . واسه همین من اینجا عملا هیچ ظرفی نداشتم و این واسم واجب بود . خداییش کیو دیدین که واسه خودش کادو ظرف در داره پلاستیکی بخره ؟؟؟ ( تازه اون در بنفشه خودش سه تیکه ست که تو هم تو هم هستن و پلمپش هنوز باز نشده . یه دونه دیگه م توش کیک ریختم دادم پریسا برد خونه )
وقتی برگشتم خونه هنوز لباسهامو عوض نکرده بودم که دیدم زنگ خونه به صدا در اومد . بله . میلادخان اومدن مرخصی :) علاوه بر اینکه خیلی خوشحال شدم دلم به حال اون سه چهار ساعتی سوخت که منتظر بودم تا بیاد و ببینمش :)))))) البته شوخی میکنم . من خاله ی خوبی هستم !!! غروبی هم پریسا اومد و خلاصه کیک رو در کنار هم نوش جان کردیم و بخش بیشتری از اونو دادم پریسا برد خونه واسه خونواده ی عزیزتر از جان دایجونم . همین ! آخره شبی هم زدم تو کار تمیز کاری خونه تا ساعت دو نصفه شب داشتم تی می کشیدم و گردگیری میکردم :)
و اما تشکر ویژه از دوستانی که منو در روز تولدم لایق دونستن که بخشی از پیجشون رو برای تبریک تولدم به من اختصاص بدن . واقعا دستشون درد نکنه . از همینجا به جبران محبتشون دستشون رو می بوسم...
و آبجیای گلم ...
از همگی شما بابت محبتتون دنیا دنیا سپاس . انشالله که شاهد بهروزی و پیروزی شما باشم .
- سه شنبه ۹۶/۰۳/۰۲