* هـمیشه برای اینکه بزرگترین تصمیمهای زندگیمُ بگیرم دچار تردید میشم ، البته بجز انتخاب محمد به عنوان شریک زندگیم ، که ذره ای در این انتخابم شک نداشتم :دی . باز هم درگیر یک انتخاب شدم . اینبار میخوام احساس رو تا حد زیادی کنترل کنم و کمی عاقلانه تر تصمیم بگیرم ، لطفا دعام کنین .
** این مدت یه سری مسائل بود که باعث شد کمی [فقط کمی] از زندگی ِ جانانه فاصله بگیرم ولی در تلاشم از این بعد خوده وا رفته مُ جمع و جور کنم و از ثانیه ثانیه ی زندگیم لذت ببرم . چرا که نه !
امروز برای برنامه ریزی ترم بعد از دانشگاه باهام تماس گرفتن و در حالیکه اونور خط در تلاش ِ توجیه من برای قبول تغییر برنامه ی این ترمم بودن بنده همچین خوشحال و خجسته پریدم وسط کلام گوهر بارشون و اذعان داشتم که از ادامه ی همکاری تا اطلاع ثانوی معذور می باشم :) در بدترین حالت فوق فوقش بیکاری ِ ترم بعد میشه استراحتم [جمله بندیم تو حلقم :دی] . بچه ها این ترم خیلی به اعصابم فشار آوردن . نیازه کمی به خودم استراحت بدم . اینجوری به نفع همه ست :)
*** یـاس از بچگی [نه اینکه حالا خیلی بزرگ شده :دی] عادت داشته وقتی میخواستم قرصی بهش بدم باید خودم قرص و یا کپسولُ میذاشتم ته ِ حلقش تا با چند قلپ آب بده پایین . این عادتُ تا همین لحظه ترک نکرده . همین الان آخرین دونه ی تاوانکسُ به همین روش بلعید . شکر خدا گوش دردش خیلی بهتر شده .
+ دوستان اگه ایده ای برای عنوان پستهای روزمرگی هام دارین لطفا ارائه بدین . شدیدا" با کمبود عنوان مواجه شدم .
- ۰ نظر
- دوشنبه ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۸