من و سفر ، همین الان یهویی :)))))
* آخره هفته سفری یهویی برام پیش اومد . دیروز به اتفاق علی دایجونم رفتم کرج و امروز دم ِ ظهر برگشتم به شهر خودمون . بعد از مدتهاااااا امروز با اتوبوس مسافرت کردم . بغل دستی ِ من یه دختری بود که از همون لحظه ای که نشست کنارم پشت کرد به من و به سمت شیشه نشست :) طرف انگاری با خودشم قهر بود . ردیف کناری هم یه آقای جوونی بود که دقیقا کلاهی به سبک پسرخاله [پسرخاله ی کلاه قرمزی] سرش کرده بود و از اول تا آخر دست به سینه نشست . هیممممممم . اطرافیانم کمی کسل کننده بودن . بین راه بالای جاده ی کندوان برای استراحت نگه داشتن . همینجایی که عکسش هست . کوههای پوشیده از برف شدیدا زیبا بودن ولی سردی دمای ِ بیرون ، علیرغم اینکه لذت خوردن آشُ چند برابر میکرد ولی درصد ریسک خروج از اتوبوسُ در مورد من به صفر رسونده بود . همینطور که نشسته بودم زاویه ی صندلی رو کمی بیشتر کردم و پالتومُ کشیدم روی خودم و چشمامُ بستم . البته قبلش این عکسُ گرفتم :) لامذهب واژه ی آش چشم نوازی میکرد ولی تنهایی نمی چسبید ... :((((
وقتی رسیدم سر شهرک دیدم مامانم کنار خیابون منتظرمه . چقدر از دیدنش ذوق کردم . این پدر و مادرها خیلی گلن . اون از پدر و مادر محمد که بندگان خدا امروز منُ رسوندن ترمینال و کلی تو سرما منتظر موندن تا اتوبوسم حرکت کنه ، خیالشون راحت شه تا برگردن خونه شون و اینم از مامانم که کنار جاده منتظر بود تا من برسم :) خدا حفظشون کنه . بابا هم زحمت کشیده بود وقت برگشتن از باشگاه رفت مدرسه دنبال یاس و اونُ با خودش برده بود خونه و محمد هم از مدرسه اومد اونجا و برای ناهار خونه ی مامان بودیم .
** امروز سومین جلسه ی پاکسازی گوش یاس بود که شکر خدا با موفقیت انجام شد . سنجش شنواییش هم موفقیت آمیز بود . فقط با این همه ترفندی که دکتر برای تمیز کردن گوش یاس اعمال کرده بود متاسفانه گوش چپش دچار التهاب شد که برای اونم یه سری دارو داد تا مصرف کنه که امیدوارم زود خوب شه .
*** الان بنده واقعا خسته م . از پریشب تا این لحظه در مجموع پنج ساعت نخوابیدم .
+ عنوان مطلبُ جدی نگیرید :))))))
- شنبه ۹۳/۱۰/۰۶