شهر پا گُنده ها ...
* زن جوان با قدم های تند به سمت گیت ایستگاه می رفت ! مرد میان سالی که دوش به دوش اون با اندکی فاصله ی عرضی همگامش بود خطاب به او پرسید . " این قطار ، به سمت تهران می رود یا از سمت تهران می آید ؟ "
زن بدون اینکه به مرد نگاهی کند در یک جمله ی کوتاه گفت " از تهران ..." و بدون هیچ مکثی به راه خود ادامه داد . مرد کمی قدمهایش را سریع تر کرد و جلوتر از زن در ورودی گیت ایستاد و در حالیکه به زن تعارف میکرد که اول شما بروید گفت " اگر اجازه بدهید من برای شما کارت بزنم " و زن بدون هیچگونه توجهی کارت زد و از گیت عبور کرد و در حالیکه به سرعت به سمت پله ها میرفت از مرد دورتر و دورتر شد ولی سنگینی نگاه مرد برایش عذاب بود . در سکوی ایستگاه ، مرد بدون جلب توجه کمی دورتر ایستاد . به محض رسیدن قطار پشت سر زن وارد شد . زن روی صندلی تنها نشسته بود و بمحض نشستن کاپشن و کیفش را روی صندلی رو به رویی خود گذاشت تا راحت بنشیند . اندکی بعد مرد آمد و از بین تمامی صندلی های خالی قطار درست روی صندلی کناری زن نشست و پاهایش را طوری روی هم قرار داد که حد فاصل صندلی های رو به روی هم کاملا بسته شود . شاید با این کار تصمیم داشت که مسیر رفتن زن را ببندد . زن بدون معطلی کاپشن و کیفش را گرفت و با ضربه ای پاهای مرد را کنار زد و در چند ردیف عقب تر نشست .
مرد گوشی خود را در آورد و شماره ای گرفت و در حالیکه صحبتهایش را علاوه بر زن همه ی افرادی که در آن نزدیکی بودند می شنیدند گفت " عزیزم برای تولدت کادو چه بخرم ؟ بگو تا در دم تقدیمت کنم " طوری قربان صدقه ی فرد (/ شاید خیالی ) پشت خطی میرفت که اگر نمی دانستیم میکفتیم لابد او را در حد خدا می پرستد ...
در ایستگاه بعدی مرد پیاده شد و چند ایستگاه بعد نیز زن قصه ی ما !
ولی من تمام وقت به این فکر میکردم که چرا یک سوال خیلی ساده ، و شنیدن یک جواب کوتاه بدون هیچ گونه عشوه ی خرکی زنانه ی ! آن هم بدون هیچگونه تلاقی نگاه ، می تواند این اجازه را به یک دیو صفت بدهد که تا این اندازه خود را مجاز بداند تا به محدوده ی شخصی دیگران وارد شود ؟؟؟
اسم این شهر را شهر پا گنده ها گذاشتم . شهر افرادی که پاهاشونُ از گلیم خودشون درازتر میکنن ...
- سه شنبه ۹۴/۱۱/۱۳
سلام
از این پا گنده ها همه جا پیدا میشه. تو مترو که اصلا انگار دام پهن کردن. من از مترو که استفاده میکنم فی الفور میپرم قسمت خانما که مجبور نباشم فضای مختلط رو تحمل کنم. فقط کافیه پای یکی از این پاگنده ها رو نزدیک خودم حس کنم. با پاشته تیز کفشم از روش رد میشم و میرم یه جای دیگه میشینم. طوری که طرف از درد کبود بشه ولی مجبور باشه صداشو خفه کنه. جدبدا تا رسیدن به مقصد، فقط خودمو تو شیشه قطار نگاه میکنم. شیشه اش چهره ها رو عجیب غریب نشون میده باهاش سرگرم میشم. ولی در کل، در روزگار تحمل و مدارا به سر میبریم. چون حتی برای گرفتن حق خودت هم اگه بجنگی میری زیر ذره بین بدبینان. در مواجهه با پاگنده ها به قول مامان..کم محلی از صد تا چوب بدتره.