کمی تا قسمتی تصویری ... بدون رمز
دیروز در حالیکه دلم هوای قدیمهارو کرده بود دلُ زدم به جاده و رفتم سر مزاار ... این درخت در پاییز به شکل عجیبی چشم نوازه . ولی حالا به خواب ِ زمستونی رفته ....
شمال واقعا زیباست ! اینم چشم اندازی از قبرستون محل مادری که امواتمون رو در این مکان به دل ِ خاک سپردیمون و انشالله که روحشون در آرامش باشه .
سه شنبه : یاس رو بردم منزل استاد موسیقی . دیدن این گلهای زیبا واقعا منُ متحیر کرده بود ولی متاسفانه نمیدونم اسم این گل چیه ! کسی می دونه ؟؟؟
وقتی در حال گرفتن عکس بالایی بودم استاد با یه قیچی جلوی رومون حاضر شد و یه شاخه از این گل زیبارو علیرغم مخالفتم چید و به دستم داد وقتی خواست دومی رو هم بچینه با همه ی وجودم مخالفت کردم و نذاشتم . من بر این باورم که گل روی پایه ی خودش زیباییش بی نهایت جذاب تره تا اینکه از اصلش دورش کنیم . دیگه با اون یه شاخه ای که چیده بود مارو بدرقه کرد ...
دیدن این مهاجرات کوچولو و ایضا سمج همیشه منُِ به وجد میاره . این پرنده ها یکی از زیباییهای شهرمونن ! طوری که اکثر مسافرا رو جذب خودشون میکنن .
امروز با تمام سرمایی که تا مغز استخونمونُ می لرزوند رفتم کنار رودخونه تا به ندای دلم گوش بدم ... این بخشی از خواسته ی دلم بود که خب سعی کردم حداقل این یکی رو جوابگو باشم ....
از روزی که وارد شهر زیبامون شدم آسمون باب میلم بود . گاهی بارونی و گاهی ابری ! حتی طوفانی . روزی که گذشت بی نهایت سرد ... خدایا بابت مهربونیت شکر !!!
- چهارشنبه ۹۴/۱۱/۰۷