MeLoDiC

طبیبی در کار نبود و خودمان شدیم پرستار خودمان !!! :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

* بـعد از خشم دیروز ، آرامش امروز برام مثل یه آرزو بود که شکر خدا بهش رسیدم . حالا بماند که چه شیفت کاری سختی داشتم :( در عوض وقتی ساعت 07:29 صبح فینگر تاچ رو لمس کردم و خروجمُ ثبت کردم و به پشتی صندلی سرویس تکیه دادم و به ریزش نرم نرمک برف چشم دوختم انگار آبی ریختن روی تمام خستگیهام و بخصوص عصبانیت ِ ناشی از حال بدم . سردرد و سینه درد ناشی از سرفه های بی امان و توام با اون سینوزیتی که دردش تا مرکز مخچه و مغزم کشیده میشد ... اه اه ! چه وضع نافرمی ... 

** بعد از کمی استراحت [هرچند زمان خواب از سه ساعت استراحت ، دو ساعت و نیم پُخه پُخه ی سرفه بود و آبریزش بینی ...] برای ناهار بیدار شدم . مامان حاجی طبق معمول همیشه زحمت ناهار خوشمزه رو کشیده بودن و برای ناهار سبزی پلو به همراه مرغ پخته آماده کرده بودن که کمی خوردم . و بعد از ناهار دم نوش پنیرک و گل ختمی . کمی بعد آب جوش و لیمو و عسل ! کمی بعد شربت کیمیا ! پرتقال به همراه کمی نمک حرارت دیده ! پشت بندش باباحاجی لیمو شیرین خرید و دو عدد لیمو شیرین هم خوردم و در نهایت برای شام مامان حاجی زحمت فرنی با عسل رو کشیدن . یعنی این همه رسیدگی اگه جواب نده من بهتره برم در افق محو شم ... 

+ در حال حاضر از تب و لرزم خبری نیست . سرفه هام قطع نشده ولی بهتر شده . ابریزش هم حین خواب میاد می شینه تو مخاط بینی م . در زمان بیداری خشکه خشک :) احتمالا بهتر شده باشم . نه ؟ 

حال خراب دیروزم توی مترو نزدیک بود کار دستم بده و با عده ای که شدیدا روی اعصابم رژه میرفتن گلاویز شم . بقدری تحت فشار بودم که حتی ممکن بود کار به کتک کاری بکشه و من بقدری خودمُ کنترل کرده بودم که حداقل شرمنده ی خودم نشم . در واقع مطمئن بودم بین اون شش نفر من کتک خور محسوب میشدم ولی خشمم به حدی بود که ممکن بود شروع کننده ی یک دعوا و آشوب حسابی بشم و احتمالا صبوری مرد کناریم که منُ به فرو خوردن خشمم دعوت کرده بود بقدری موثر بوده که هی خشم خودمُ خوردم و به روشون نیاوردم که مغزم پوکید از صدای عربده و خنده های مسخره و حرفهای ناهنجارشون . و فقط به یک جمله اکتفا کردم که " واقعا بی فرهنگید " ... 

  • سه شنبه ۹۴/۰۹/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۹)

اره عزیز ادرس رو بهم دادی

منتهی از هیستوری لپ تاپم پرید

 

+ خداروشکر ک خوبی گلم

پاسخ ** آوا ** :
ممنون از اینکه بی منت کنارم هستی !
سلام عزیزم امیدوارم و البته مطمئنم که دیگه الان خوبی چون عزیزانت خوب ازت نگهداری می کنن این بی خوابی های مستمر هم باعث ضعیف شدنت میشه کاش بیشتر مسئولین بفکر شما عزیزان بودن
پاسخ ** آوا ** :
سلام عزیزم . اره الان خیلی بهترم . بی خوابیها سیستم بدنم ُ خیلی بهم ریخته . 
عزیزم خیلی ناراحت شدم که مریض شدی و در اوج مریضی باید سرکار حاضر شی.خدا رو شکر مامان و بابا حاجی مثه مادر و پدر خودت خوب هستن و ازتون پرستاری میکنن و مراقبت میکنن.ایشاله بهتر بشی.
مترو متاسفانه همیشه وقتی مردم میان داخلش انگار میان میدون جنگ و اصلا مراعات همدیگر رو نمیکنن و فقط جنگ و دعوا دارن.خوددار باش چون بعضیا واقعن همونطور که گفتی بی فرهنگن.
پاسخ ** آوا ** :
سلام دزیره جان . نگرانم نباش چون الان خوبم . بله خدا بهشون سلامتی بده . به اندازه ی پدر و مادرم هوامو دارن و حواسشون بهم هست . 
از ادمهای بی فرهنگ حرف نزنیم بهتره . دختر گلت رو ببوس دزیره جان . 

سلام اوا جان

حالت بهتره؟

در پاسخ ب نظر کامنتت، و در انتهای پست وبم، برات نوشتم ک ادرس وبت رو برام بزار ب دلیل پاک شدن هیستوری سیستمم ادرسی ندارم از بلاگت

 

دیگه خبری نشد ازت و سرچ کردمت و ب سادگی پیدات کردم و بسیار ناراحت شدم از اینکه روزهای بدی رو داشتی ب خاطر بیماری

عزیزم امیدوارم حالت خوب خوب شده باشه

پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون عزیزم . اره الان دیگه خوبم . 
شرمنده . نمی دونم چرا یادم رفت ادرسُ بهت بدم . البته اینم بگما ! من ادرسم ُ در اختیار خیلی از دوستان گذاشتم . یادمه قبلا به تو هم داده بودم . شاید رو همین حساب سهل انگاری کردم . 
اره وبلاگم با یه سرچ ساده پیدا میشه . 
خوبم . خوب خوبم 
  • ♥ღஜ یزدان ♥ღஜ
  • سلام اوای عزیز "

    امیدوارم سر حال و قبراق شده باشی و روی سرما رو کم کرده باشی میدونم ارادت قویه و اینکارو میکنی" منو که از پا راس راسکی در اورد...عجب ویروس نامردیه فقط نمیدونم از کی گرفتم که بطور کلی ازش دوری کنم" خیلی سخت بود..... سلامت باشی و شاد...بابای

    پاسخ ** آوا ** :
    سلام اقا یزدان . 
    شکر بهترم . ایکاش همه ی دردها جسمی بود . 
    انشالله که شما هم هر چه زودتر خوب شین . 
    خدانگهدارتون باشه . 
    الهییییییییی
    ایشالا بهتر و بهتر بشی هر روز 
    سرماخوردگی خودش آدمو کلافه میکنه چه برسه که مسائل رو مخی هم داشته باشی.
    عزیزدلم:*
    پاسخ ** آوا ** :
    سلام یاسی عزیزم . خوبی ؟ المای خوشگلمون چطوره ؟ می دونی با خوندن پستهای دلم ضعف میره از لمس دستای کوچیک و پوست لطیف این فرشته ی زمینی . انشالله که خوشبختیشو ببینی عزیزم . 

    سلام آبجی آوا.......

     خوبی.........خداروشکر که حالت بهتره......

      منم سرما خوردم داغونم......

     چیکار کنم....

     آبجی خودتو کنترل کن....ذهنتو واسه اینا خراب نکن...
    پاسخ ** آوا ** :
    سلام اقا میلاد . ممنون . شما خوبین ؟ انشالله که الان دیگه بهتر باشین . این گرم و سرد شدن یهویی هوا پدره همه مون رو داورده . 
    من الان تهه کنترل اعصابمم . 
    الهی فدات شه نونو..
    پاسخ ** آوا ** :
    خدا نکنه نونوجان :****************
    خدا رو شکر که بهتری آوا جونم ^____^
    اون معجون کیمیا چه باحال بود اولین بار بود میدیدم:دی
    پاسخ ** آوا ** :
    بله شکر خدا کمی بهترم . 
    اوهوم به سفارش خواهر ِ محمد تهیه کردم و نوش جان نمودم :) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">