من هر روز چه از دست می دهم ؟؟؟
* خیابانهای طولانی با سنگفرشهای سبز - نارنجی .... با درختهای چنار ... یکی از بهترین جاهاست برای اینکه ساعتهای متوالی دست در جیب ، قدمهایت را بشماری و به افکارت انسجام دهی . از سرمای استخوان سوز شبهای غربت و تنهایی گرفته تا حال ِ دل آن نوازنده ی ویلون که یقین داری در هنرش یکی از بی نظیرها بوده و محال است باور کنی که قصد او از آن نمایش خیابانی تکدی گری باشد . پشت بندش داستانی را بیاد بیاوری که روزی خواندی و گفتی " من هر روز چه از دست می دهم؟ " [کلیک] و این افکار می شود دلیل آنکه گامهایت سست شود و بایستی . بی آنکه نگران ثانیه ها و دقایق بعد از این باشی گوش ِ دل و جان بسپاری به رقص و نوای آرشه ... و با خود کلنجار بروی که ارزش کار او چقدر است ... آن هم بی آنکه مرد نگاهش را حتی به اندازه ی یک پلک زدن از سیم و آرشه برباید . هنرش را تحسین می کنی ... و یک قدم جلوتر می روی . تنها ! سکوت میکنی و اسکناسی که در دست داری درون جعبه ویلون رها میکنی و حواست هست که حتی مرد نیم نگاهی به دست تو و اسکانس رها شده نمی کند ... کم کم دور می شوی . و هنوز با کنجکاوی به اطراف سرک میکشی که شاید جایی ردی از دوربین و دست اندرکاران پنهانی پیدا کنی چون همچنان با خود مصری که او یک هنرمند است و لاغیر ...
** دوم آذر تولد محمد بود . محمد جان تولدت مبارک . الهی که خدا بهت سلامتی بده و سایه ت بر سر من و دخترمون مستدام :)
- پنجشنبه ۹۴/۰۹/۰۵