دمنوش به وقت ِ سرفه ...
* بـه مدت پنج شبانه روز ِ که از سرفه های شدید واقعا رنج می برم . این سرماخوردگی کوفتی نمیدونم چرا از وجودم ریشه کن نشد که نشد . بعد از چهل و هشت ساعت سرفه ی بی امان خلاصه دو روز قبل علایم سرماخوردگی رونمایی شد و تازه به این باور رسیدم که سرمای نهفته همچنان در وجودم بوده و حالا وقت نمایان شدن ِ ! همه نوع دارو مصرف کردم و توصیه های درمانی سنتی و غیر سنتی رو انجام دادم . ولی اثری از بهبودی و حتی بهتر شدن نبود و نبود که نبود ! سرفه ها بقدری شدید بود که تموم قفسه ی سینه و استخون جناغم درد میکرد و گاها حس میکردم با هر سرفه مغزم به پشت جمجمه اصابت میکنه و برمیگرده سر جاش . بنده ی خدا مامان حاجی انواع سوپ و فرنی های گرمُ مهیا میکرد بلکه علایم فروکش کنه ! و امشب هم آش شلغم تهیه دیدن . شکر خدا ویروسی نبوده و تنها من دچارش شدم . بدبختی وقتی به اوج خودش میرسه که برای خواب و استراحت سرمُ میذارم روی متکا . اونوقته که تازه انگار تارهای صوتیم یادشون میاد که همنوازی نداشتن و یه بند واسه خودشون آلارم میدن .
امروز به اتفاق باباحاجی و مامان حاجی رفتیم میدون تره بار تا کمی مایحتاج بخریم . منم بلافاصله رفتم به عطاری و درخواست نشاسته کردم . ولی به پیشنهاد اون آقا قید نشاسته رو زدم و در نهایت به مقدار مساوی گل ختمی و پنیرک خریدم تا به صورت دمنوش آماده کنم و بخورم بلکه سرفه هام فروکش کنه . فعلا یک دوز میل نمودیم :)))) انشالله که این مورد موثر واقع گردد ...
** از اونجا که حالا در کنار خونواده ی همسرم زندگی میکنم گاهی که میخوام اینجا بنویسم برام کمی سخته بنویسم مادرشوهر و پدرشوهر . ترجیحا به زبون طفولیت یاس می نویسم مامان حاجی و باباحاجی ! و یاد خاطره ای از دوران کودکی یاس میفتم که الان یهویی دلم خواست اینجا بنویسم تا شما هم بخونین و بعدها خودش که دید شاید لبخندی از به لبش بیاد .
+ محمد وقتی می خواد پدرشُ صدا بزنه به اسم " حاجی " خطابش میکنه . باقی بچه ها و همینطور من هم " بابا " میگیم . اون وقتها که یاس تازه میخواسته لفظ پدرجونُ یاد بگیره با دیدگاه خودش از ترکیب هر دو " بابا - حاجی " استفاده کرد و پدرجون ِ پدریش شد " بابا حاجی" و مادرجون پدریش هم شد " مامان حاجی "
+ اما خونواده ی ما ! همگی پدرمونُ " باباجون " صدا میکنیم و مادرم در جمع " آقا " صداش میزنه . و همون وقتها باز یاس یه اسم تلفیقی با دیدگاه خودش برای پدرم در نظر گرفت به اسم " آقا بابا " که البته با لفظ تند " آق بابا " صدا میزده :)))) و مادرمُ در زمانها و مکانهای مختلف به اسم های " مامان - مامان خیری - مامانی - مادرجون " صدا میزده . بعدها که کم کم بزرگتر شد باباها شدن پدرجون و مامانها هم شدن مادرجون :) البته هنوزم گاهی مامانم برای یاس همون مامان خیری ِ :)))) دلم یهویی هوای دوران کودکی و طفولیت ِ یاسُ کرد . همونوقتها که دو لپی سوپ میخورد و با هر قاشق به به ! به به ... میگفت :)
- سه شنبه ۹۴/۰۷/۱۴
سلام عللللللللللللللیکم
وای باز نمیشدا.بخدا
دیگه خواستم بهت مسیج بدم که آدرسه نکنه اشتباست که باز شد.
انشاالله همیشه خوب باشی