MeLoDiC

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید...

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

+  چهارشنبه اول مهرماه ! متروی خط فرهنگسرا ... 


* اولین دانش آموزُ که می بینم به عروس ِ داییم اسمس میدم و شروع سال تحصیلی بچه هاشُ تبریک میگم . همینطور تولد فرزندشُ . کمی بعد شماره ی پسردایی میفته روی گوشی و برای فرداشب منزلشون دعوت میشم . 


** بـا GPS مسیرُ مشخص میکنم . کمی بفکر فرو میرم . من اینجا تو این شهر بزرگ که نه سرش معلومه و نه تهش !!! خیابان طالقانی ... خیابان فرصت ... نشستم رو بروی مصاحبه گر و 45 دقیقه یکریز ازم احکام می پرسه . گاهی مات و مبهوت نگاهش میکنم و گاهی تند تند جواب میدم تا چیزی جا نمونه ! لابه لای جوابها یهویی یادم میاد که " چهار مورد غسل مس میت " هم داشتم ! جواب میدم و برمیگرده به پشت صفحه و به بند مربوطه اضافه میکنه . 



*** پـیاده میرم سمت مترو طالقانی . می شینم و دونات تازه می خورم . حرکت میکنم سمت میرداماد ... من آدم خرید کردن برای خودم نیستم . هیچ وقت نبودم . وارد پاساژ مشهور گوشی بازها میشم . با دیدن اون همه گوشی ِ جدید و شیک ذوق میکنم . نتیجه ی این پاساژ گردی میشه یه قابِ گوشی فانتزی ... ولیعصرُ قدم میزنم به سمت بیمارستان 


**** تـوی کوریدور بیمارستان ایستگاه هایی هست به اسم ایستگاه مطالعه . برای همراه ها و بیمارانی که توی نوبت هستن (!) تا وقتشون بیهوده نگذره ... خانمی کنارم نشسته و درد دلش باهام وا میشه . از زندگی دخترش می ناله . از بدبختیهایی که توی خونه ای به اسم خونه ی بخت کشیده . از زجرها و کتکهای دومادش . از شکاکیت و گندکاریاش .... حرفاش برام بی اندازه ملموس و قابل درک ِ ... 

نماز ظهرُ جماعت می خونم و بعد از اون نیت فرادی میکنم تا بتونم به موقع به بخش برم . توی بخش همه کنجکاون که بدونن مصاحبه چطور بود و چه سوالاتی پرسیدن . شمه ای از سئوالاتُ که مطرح میکنم همه شون متواری میشن :))))) و این دلهره میفته به جونشون که نکنه روزی با ما تماس بگیرن :)))))

عصر و شبم . با احتساب زمانی که برای مصاحبه از خونه بیرون زدم تا زمان برگشتنم میشه 27 ساعت . فقط خدا خدا میکنم وسط شیفت کم نیارم و خدای نکرده بی خوابی و خستگیم به کسی آسیبی نرسونه . ولی شکر خدا همه چی خیلی خوب تموم میشه ...

 

+ پنجشنبه دوم مهرماه : 


* قـراره عصر به اتفاق دایجون اینا بریم پردیس منزل پسردایی . عموجونم اونجا دعوته . با تنی خسته برمیگردم خونه . تصمیم دارم یه دوش سرپایی بگیرم بلکه خستگیم از تنم بره ولی با خوندن پیامهای خواهرم انگاری مغزم توی جمجمه م متلاشی میشه . گوشیُ پرت میکنم یه گوشه و زیر دوش آب دقایقی طولانی بی حرکت می مونم ... وقت خوردن صبحونه با میلاد تماس میگیرم و بعد با آبجی بزرگه ...

** ساعت سه و نیم عصر ناهار نخورده به اتفاق دایی جون اینا حرکت میکنیم . یه شب خوب در کنار اقوامم . ساعت دو و نیم ِ شب برمیگردیم خونه . پاهام نای حرکت کردن ندارن ! خوشحالم که مجبور نیستم چهار طبقه رو با خط 11 طی کنم :) روح ِ مخترع آسانسور شاد ... 



+ عصر پنجشنبه : 

از پریسا می پرسم " چرا یادم نمیاد پاییز اینجا چه شکلیه ؟اینجا نشونه های شروع پاییز چیه ؟ " میگه سردی هوا و ریختن برگها ... پرت میشم به سالهای قبل !!! به اون همه نشونه  ... به معجزات رنگین خدا ... 


خدایا شکرت ... 

.

.

.


عید قربان امسال عجیب قربونی گرفت ... 



و یاد اون شعر معروف میفتم ...

 

" ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

                    معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار

                  در بادیه سرگشته شما در چه هوایید ... "


  • جمعه ۹۴/۰۷/۰۳
  • ** آوا **

نظرات  (۴)

+حرفهای اون خانم همراه، ک از بد بختی های دخترش میگفت برام قابل درک بود.....


++این تیکه از نوشتت، ناراحتم کرد. یعنی هنوزم اون جریان ادامه داره؟.......

انشالله هر چ زودتر تمام شه این مشکلات.....


تنت سالم اوای عزیزم..تنت سالم

پاسخ ** آوا ** :
متاسفانه هنوز هم لابه لای انسانها حیوان صفتها همچنان زندگی میکنن ... 

++ انشالله ... 
سلامت باشی عزیزم 
دلم گرفت...خودمو گذاشتم جای این روزات  حس کردم چقدر دلتنگی....
خدا با ماست آوا..
راستی انتقالیی همسرت چی شد؟
پاسخ ** آوا ** :
خیلی نونو . خیلی ... خصوصا که نمی تونم زیاد ابرازش کنم . چون اصولا اکثرا میگن خودت خواستی و یک درصدشون با خودشون فکر نمیکنن خودم می دونم خودم خواستم .... 
نه متاسفانه علیرغم تمام امیدهایی که داده بودن برای امسال میسر نشد . 
وای  من رو پرت کردی به خاطراتم.
خیابان فرصت شیرازی.. طالقانی..
کانون زبان ..اونجا کلاس می رفتم.
پارک لاله رو خیلی دوست داشتم...
یادش به خیر... میدان ولیعصر.. پارک دانشجو... یادش به خیر...

پاسخ ** آوا ** :
درکت میکنم عزیزم . من که برای تفریح نرفته بودم واسه هیولایی به اسم مصاحبه رفته بودم ولی خوشحالم که با نوشتن اسم دو سه تا خیابون خاطرات زیبایی برای تو تداعی شد 
خسته نباشید خواهری از این شیفتها و مصاحبه های سخت نگران حرف مردم هم نباش ایشالا سال دیگه انتقالی آقا محمد درست میشه و جمعتون دوباره جمع خوشحالم که تلفن خواهرتون باعث نشد مهمونی سخت بگذره همیشه به شادی و مهمونی
پاسخ ** آوا ** :
سلام مریم جون . خوبی ؟ نگار عزیزم چطوره ؟ شروع سال تحصیلی جدیدشُ تبریک میگم . از طرف ببوسش . 
دعا کن انتقالیش جور شه تا باز در کنار هم ارامش پیدا کنیم . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">