هر کجا هستین خدا همراهتون ....
دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ق.ظ
* ساعت سه صبح یاس و محمد بهمراه ض دایجونم رو از زیر قرآن گذروندیم و روونه ی جاده ی شمال کردیم.... و یه کاسه آب زلال و کوله باری دعای مادرانه بدرقه ی راهشون .... دلم برای دخترک عاقل و فهمیده ی خودم تنگ میشه ...
** تموم دیشب با یاس سر اینکه هوا سرد شده بیا زیر پتو تو بغلم بخواب جنگیدم. من زیر دو تا پتو و یاس از گرما فراری .... نیمه های شب به اونای دیگه که تو هال خواب بودن سرکشی کردم ولی همه بدون رواناز و پتو خوابیده بودن و من باز به زیر دو تا پتو خزیدم و حالا که وسط کتفام درد میکنه فهمیدم که سرما بدجوری به جونم افتاده . ظاهرا فقط من سردم بوده . مخصوصا که صبح مادره محمد میگفت دیشب اصلا سرد نبود ....
- دوشنبه ۹۴/۰۶/۳۰
سلام اوا
خوبی عزیزم؟
من چندین کام گذاشتم
نمیدونم چرا بدستت نرسید
ب سختی وبت وا میشه
ب سختی کامنت دونی وا میشه
ب این خاطر ک نت من ضعیفه
همیشه میخونمت دوست همیشه همراه