خدایا یه کوچولو همت بر ما ارزانی دار ...
* قـبل از اینکه بیام سراغ سیستم برای خودم دنبال یه نشونه میگشتم ! شاید میخواستم برای خودم چیزیُ ثابت کنم . عدد 111 کاملا تو ذهنم نقش بسته بود و وقتی وبلاگُ باز کردم اصلا از دیدنش تعجب نکردم . برعکسِ اونروزی که اسم صهبا رو لابه لای کامنتها دیده بودم و شوکه شدم . حالا ولی کاملا آرومم و به این فکر میکنم ارقام و اعداد این تصویر چه تناسب زیبایی دارن . یه نظم ِ خاصی دارن ...
** عـصری مامان اومد خونه مون . کمی حرف زدیم و بعدتر باباجون هم اومد و جای همگی خالی یه عصرونه ی مختصری خوردن و رفتن . به امید خدا آخره هفته راهی ِ سفرن ! جشن عروسی یکی از اقوام دور پدری دعوتن . فردا باید برم کمی نشونه های بزرگ شدن ِ مادرمُ از موهاش بزُدایم :دی
*** استرس یعنی اینکه هر بار میری شیر آبُ باز میکنی با دلهره میگی " وای نکنه باز آب قطع شده باشه " ! درست در همین لحظه من دچار استرس ناشی از قطعی آب هستم . وقتی آب قطع میشه همه ش دلم میخواد فرار کنم . حتی اگر باهاش کاری هم نداشته باشم دلم نمیخواد در اون مکان بی آب لحظات دلهره آورمُ سر کنم . امروز سومین بار ِ که آب قطع شده :(
**** وزارت بهداشت دفترچه ی ارشد رشته های گروه پزشکیُ گذاشته توی سایت . سال قبل بر خلاف اصرارهای همسرجان از ثبت نام ِ ارشد شونه خالی کردم ولی امسال ( در کل از اول مهر ماه ) هر دو سه روز یه بار بهم میگه ثبت نام کِی انجام میشه ؟ هر بار میگفتم هنوز وزارت بهداشت اعلام نکرده . خلاصه اینکه از دیشب قضیه ی انتشار دفترچه در سایت لو رفت . الان راست میره چپ میره یهویی میگه " آوا ثبت نام میکنیااااااااا " :دی بعد دقیقا مثل آقا معلم ها می ایسته بالاسرم و میگه بخون بخون وقت خودتُ به بطالت نگذرون :دی ! دیشب مشغول شام خوردن بودیم و کاملا تمرکز کرده بودم تا لقمه مُ خوب بجوم که یه دفعه بی مقدمه گفت " مینویسیا ااا " ! من برای لحظه ای هنگ نگاش کردم . اولش فکر کردم منظورش به یاس ِ ولی وقتی سرمُ بالا گرفتم دیدم نه ! منُ نگاه میکنه . گفتم چیُ بنویسم ؟! گفت اسمتُ برای ارشد می نویسی :دی ! بله ! یه همچین شوهر مُشَوِقی دارم من . خدای ِ انگیزه ست . خدایا کمی همت در ما ارزانی دار تا دل شوهرجانُ شادتر از حال کنیم :*
+ رفتم انتخاب موضوع این پستُ انجام بدم که در کمال ناباوری دیدم موضوع " روزمرگی هام " تیک خورده ست :دی
- دوشنبه ۹۳/۱۰/۲۲