جشن عقد دختر داییم :)
* هـ مونطور که اخبار هواشناسی اعلام کرد از دیروز صبح سرمای عجیبیُ تجربه میکنیم . انقدر سرد که حتی توی خونه هم احساس گرما نمی کنیم . گاهی با خودم فکر میکنم اسکیموها چطور روزگار می گذرونن . البته ! اینم باید در نظر داشت که بدن انسان به مرور با شرایط آداپته میشه و کمتر تحت تاثیر تغییرات محیط زیست واکنش نشون میده . دقیقا مثل افرادیکه به طور مداوم در ارتفاعات کوهستانی زندگی میکنن و سطح هموگلوبین بدنشون خیلی بالاست . راحت زندگی میکنن و هیچ مشکلی ندارن ولی کافیه ما یه سفر کوتاه مدت به اون ارتفاعات بریم از همون بدو ورود بدنمون نسبت به کمبود اکسیژن واکنش نشون میده و نهایتا با درد قفسه ی سینه و علائمی شبیه به ام آی برمیگردیم پایین . حالا شده کار ما ! بدن ما به این سرما اصلا و اصلا عادت نداره . الان در واقع یه جورایی تو شوکیم :(
دیروز مراسم جشن عقد دختر داییم [من عسل صداش میکنم ] خیلی خیلی خوب برگذار شد . با اینکه بارندگی شدیدی داشتیم ولی شکر خدا مکانمون از نظر بارش پوشیده و محفوظ بود ولی از شدت سرما شدیدا" کم آورده بودیم . هر چی باشه دی ماه بوده و اونم درست در روزی که جبهه ی هوای سرد وارد شهرمون شد . سرما واقعا اذیتمون کرد . وسط مراسم حس کردم پهلوهام به خصوص پهلوی چپم شدیدا درد گرفت . همونجا بود که غم کلیه درد افتاد به جونم . عصر خیلی زود برگشتیم سمت خونه . خواهر محمد [زنداییم] هم اومدن پیشمون و آقایون [دایی جونم و محمد] مجددا برگشتن سمت محل و ما به اتفاق موندیم خونه و بعده خوردن عصرونه دست به کار شدم تا برای شام چیزی تهیه کنم دور هم بخوریم . آقایون آخر شب برگشتن و امروز صبح دایی جون اینا راهی ِ خونه شون شدن .
** فـردا یاس آخرین امتحانشُ میده ولی از غروب تُن صداش عوض شده و صورتش برافروخته ست و آبریزش بینی شدیدی داره . برای شام سوپ بار گذاشتم و الان خاموشش کردم تا کمی جا بیفته تا بعد از ثبت این پست شام بخوریم . جای سوپ خوراش خالی . بخصوص حباب عزیزم ...
- جمعه ۹۳/۱۰/۱۹