بازاریابی به سبک دلسوزانه ...
* هـر روز کارم این ِ . ساعت 09:00 تا 09:30 آژانس میگیرم میرم مدرسه دنبال یاس و به اتفاق برمیگردیم خونه . همیشه به یاس می سپرم بعد از امتحان به هیچ وجه از مدرسه خارج نشو تا خودم بیام دنبالت . یه بار که یاس فکر کرد از اینکه بیاد سر کوچه منُ خوشحال میکنه بی نهایت استرس گرفتم و باز کلی سفارش کردم که تو حیاط مدرسه منتظر بمونه .
چند روز قبل طبق برنامه ی هر روزه راهی ِ مدرسه شدم .وقتی یاس سوار ماشین شد در مورد امتحان ازش پرسیدم که گفت مامان عـــــالی بود و کمی غُر زد از اینکه خیلی وقته امتحانش تموم شده و منتظره و حسابی خسته و کلافه شده . مخصوصا که بیشتر دوستاش رفته بودن . راننده که متوجه ی حرفامون شد خیلی محترمانه گفت اگه صلاح میدونین من که چهره ی دخترتون توی ذهنم مونده از فردا خودم برم دنبالش چند دقیقه ای هم شد منتظر می مونم بعد میارمش در منزل تحویلش میدم تا دخترتون خسته نشه .
حقیقتش منم از این پیشنهاد یهویی متعجب شدم و برای لحظه ای موندم که هدفش واقعا کمک ِ یا بقول محمد بازاریابی برای کار خودش . خیلی محترمانه تشکر کردم و گفتم زمان امتحاناتشون تق و لق ِ و نمیشه برنامه ریزی کرد . باز دلیل آورد که نگران نباشید من منتظرش می مونم . یاس هم کاملا سکوت کرده بود . در نهایت شماره شونُ گرفتم و گفتم اگه همسرم موافقت کرد خبرتون میکنم .
به محض خروج از ماشین یاس گفت مامان تو رو خدا این نیاد دنبالم . من میترسم . چرا به زور داشت تو رو راضی میکرد ؟! مامان از تو که شماره نگرفت ؟ و کلی سئوال دیگه در این باب ! از حرفای یاس خنده م گرفته بود ... منم دیدم این موضوع برای یاس حکم یه دلشوره و استرسُ داره بهمین دلیل بهش اطمینان خاطر دادم که خودم حتما میرم دنبالش . بچه م کم برای درس و امتحانش استرس داره ؟ حالا این چه کاریه خودم دست دستی یه نگرانی مضاعف براش ایجاد کنم . والله ...
شماره ی اون آقا داخل کیفم موند و دیگه سراغش نرفتم . به یاس اطمینان دادم که تا پایان امتحاناتش یا خودم میرم دنبالش یا در نهایت پدرجونش میره . بچه م آرامش عجیبی پیدا کرد ...
دیروز که منُ تو ماشین دید بهم گفت میترسیدم اون آقا بیاد دنبالم و تو نباشی :)
+ الانم باید کم کم آماده شم برم بیارمش .
- دوشنبه ۹۳/۱۰/۱۵