MeLoDiC

Only یاس ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

Only یاس ...

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۳ ب.ظ


* دیروز از ساعت 2 بعد از ظهر سایت دانشگاه برای انتخاب واحد فعال میشد واسه همین کارورزی عصر رو تعطیل کردن . منم دنبال یه تعطیلی مناسب میگشتم تا یاس هم بیکار باشه و به اتفاق بریم براش کمی خرید کنم از طرفی قرار بود سه تا از همکارای محمد بیان خونه مون تا یه سری کارهای تحقیقی انجام بدن و این چنین شد که خیلی محترمانه عذر ما خواسته شد . صبح باباجون بعد از اینکه از باشگاه برگشت خونه و دوش گرفت اومد دنبالم و به اتفاق رفتیم مدرسه دنبال یاس . شکر خدا یاس از امتحان ِ زبان خیلی راضی بود . خودش که میگفت 20 میشه . امیدوارم که نمره ی کامل بگیره . بین راه باباجون دو تا نون بربری دبش هم خرید و به محض رسیدن به خونه ی مامان اینا بساط صبحونه رو راه انداختیم و یه صبحونه ی سه نفره خوردیم :) . نیم ساعت بعد هم مامان خانوم از باشگاه اومدن و دیگه خوش خوشنمون شد :))) 

** عـصر به اتفاق مامان و یاس رفتیم تا برای جشن عقد دختر داییم برای یاس یه لباس آستین دار پیدا کنم تا تو این سرما بتونه بپوشه . بعد از کلی گشتن این لباس رو [کلیک] دیدیم که تن خورش عاااالــــــــی بود . به یاس خیلی خیلی میومد . از خرید لباس که خیالم راحت شد با فراغ بال رفتیم تا یه کفش هم براش بخریم ولی این تازه اول بیچارگیمون بود .کف پای یاس پر و سینه ی پاش هم خیلی پهنه . اینجوری بگم شماره ی پای یاس در این سن = با شماره ی پای منه :))) تمام شهرُ گشتیم . کفش فروشی نبود که سرکشی نکرده باشیم . منم یه کفشی پام بود که بیشترین پیاده روی که باهاش تا به دیروز داشتم نهایتا 500 متر بود ولی دیروز باهاش چهار ساعت پیاده روی کردم و پاشنه ی پام شدیدا درد گرفته بود . یه جورایی از پیدا کردن کفشی که تو پای یاس خوش فرم باشه ناامید شده بودیم که یهویی این بوت رو [کلیک] پشت ویترین دیدیم . همچین گل از گلمون شکفت . چون به طور همزمان هم من ، هم مامان و یاس زوم کردیم روش . مشخص بود هر سه ازش خوشمون اومد . شکر خدا به پای یاس هم میخورد و توی پاش خیلی قشنگ بود . دیگه همینُ خریدیم و خسته و لِه منتظر محمد موندیم که بیاد دنبالمون . برای شام برگشتیم خونه ی مامان اینا به صرف آبگوشت و کشک بادمجون خوشمزه . من فقط کشک بادمجون خوردم . برای شام آبجی بزرگه و شوهرش و پسرش هم اومدن اونجا و دور هم بودیم . جای رها حسااااابی خالی بود . 

*** امروز آخرین روز کاری ِ که بعنوان مربی بالینی میرم تو بخش :) . 


  • پنجشنبه ۹۳/۱۰/۱۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">