حرف داره دلم ...
* هـی این صفحه رو میبندم و باز میکنم . هی تصمیم میگیرم بنویسم و دوباره میگم نه ! نوشتنم نمیاد . زورکی که نیست . باید حسش بیاد . حتی اگه یه بیت شعر باشه باید حسش باشه ... ولی دلم میخواد اینجا کمی درد و دل کنم . نمیخوام ننوشتن این ایامُ بحساب چیزی جز حس و حال خودم بذارین .
نمیخوام بگم من یه جوزایی هستم که گاهی خوش و گاهی ناخوش . یه خردادیُ وقتی میشه شناخت که باهاش هم خونه شی . باهاش زندگی کنی . اونوقته که به خوبی میتونی درک کنی حال و هوای دلش ثابت نیست . ممکنه در اوج خنده هاش یهویی بغضش بشکنه . ممکنه تو اوج شلوغی یهویی کز کنه یه گوشه و در اوج سکوت در درون خودش فرو بره . گفتن این حرفها اینجا هیچ فایده ای نداره . این روزها که گذشت درگیر کار و زندگی و مهمون داری و این جور مسائل بودم . مثل همیشه به اینجا سرکشی کردم و چند تایی از وبلاگها رو خوندم . ولی حس نظر دهی مطلقا نبود و اون چند وبلاگی که سکوتُ شکوندم و ردی از خودم گذاشتم هم دلایل خاص خودشُ داشته .
ناقص
- دوشنبه ۹۳/۰۸/۲۶